آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

محمدحسین بهترین پسر دنیااااااااا

1393/2/18 2:27
نویسنده : مامان مریم
224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بهترین و خوش اخلاقترین پسر دنیا

این روزها به بهارهای سال های گذشته فکر میکنم...هر سال بهار، برای من رنگ و بویی متفاوت داشت. هر سال دوست داشتنی تر و خاطره انگیزتر از سال قبل... چه آن سالی که برای اولین بار دست در دست پدرت گذاشتم و مونس لحظه هایش شدم، چه آن سالی که بعد از جشن عروسی، فروردین ماه را نه، فصل بهار خود را با سفر به سرزمین وحی، عسل نمودیم، و بهار بعدی نیز، با سفر به کربلا متبرک کردیم، چه سال قبل که ثمره ی عشقمان (یعنی تو!) در بهار خودنمایی کرد وناجوانمردانه تازاند!! و چه امسال که تو نازنین فرشته در آغوشمان هستی...این روزها به این فکر میکنم که قبل از تو بهار بود؟

چقدررررررر دوست داشتنی هستی محمدحسین جان!! شاید بارها و بارها این جمله را به پدرت گفته باشم.. عجیب شیرین و دوست داشتنی هستی. این را دیگران نیز میگویند... باورت میشود مادری ِ تو بزرگترین فخر امروز من است... با هر نگاهت عشق میکنم و به آسمان ها صعود... میدانم که اغراق است، ولی چه کنم که به این جملات باور دارم... اینقدر غرق تو هستم که نگرانم از پدرت دور شوم... از زندگی دور شوم.. از اجتماع، از همه و همه بگریزم و فقط و فقط در کنار تو باشم، هم نفس تو باشم... اینقدر وابسته ات هستم که نگران تربیتت هستم...

خدایا در تربیت امانتت کمکم کن...

 

این روزها انقدر درگیر امورات زندگی هستم که اصلا فرصتی برای نشستن پشت کامپیوتر را ندارم. گاها با موبایل ایمیلم را چک میکنم... خیلی وقت است برایتت ننوشته ام...شما روز به روز بزرگتر میشوی و صد البته شیرینتر!! بلکل عادت طاق باز خوابیدن را فراموش کرده ای و کاملا مایل استراحت میکنی. البته اصرار به دمر شدن داری که با بالشتهایی که کنارت میگذارم تا حدی مشکل مرتفع می شود. اما بعضی شب ها چندین بار برای موقعیت خوابت بیدار میشوی و من سریعا موقعیتت را اصلاح میکنم آرام حرف زدنت خیلی بیشتر شبیه ما ادم ها شده و از خود صدای دَدَ یا دِدِ در می آوری. از حرکات چرخش فعالانه که بگذریم تمایلت به سینه خیز بیشتر شده ولی هنوز کامل نیست. لثه هایت کامل سفید شده ولی هنوز جای مرواریدهایت برجسته نشده... برنامه غذاییت نسبت به قبل کاملتر شده و بعد از فرنی، حریره بادام میخوری. هر سه غذای کمکیت از پنجشنبه شروع شد. خیلی به خوردن غذا علاقه داری و برایش دست و پا میزنی. شیشه شیرت را هم از دور میشناسی.

از فعالیت این روزهایت بگویم که گاها پیاده روی میرویم. یکشنبه ها جلسه قرآن و پنجشنبه ها حوزه میرویم. اگر من وقت دندانپزشکی داشته باشم پیش مامان جون میمونی و مثل یک آقای باشخصیت رفتار میکینی. این هفته مامانی اینا (جمعه) و دوستان من (دوشنبه) مهمانمان بودند. خاله فایزه، منصوره و عطیه خونمون اومدند . بعد از رفتن اون ها و به محض رسیدن مامان جون اینا خبر خیلیییی خوبی بهم رسید. خبری که هنوز حس میکنم کذبه..انشالله که خیر باشه. بعد هم همگی با هم رفتیم خانه مامان جون اینا (چون پدر جان شما رفتند سفر) دیروز هم برای کاری مجبور شدم دو تایی بیرون بریم که زنعمو جون خودم نگذاشتند و شما یک صبح تا ظهر تنها پیش زنعمو بودی. ظهر هم من اومدم پیشت و تا عصر خونه عمو حسین ماندیم. شب هم بابایی اومدند دنبالمون...

 

تا اینجا باشه...

بریم سراغ عکس های قدیمی

آقا محمدحسین به عید دیدنی میرود. 1/2

 

 

آقا محمدحسین به استقبال مهمانان نوروزی می رود.

 

آقا محمدحسین به هیئت می رود.

 

آقا محمدحسین در شهادت بزرگ بانو، غذاخور می شود.

پسندها (1)

نظرات (0)