آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

9 ماه انتظار شیرین

به نام خدا اللهم رب شهر الرمضان به لطف و یاری خدا انتظار ما برای دیدن دو پسر نوردیدمون داره به پایان میرسه.. دو موجودی که از ابتدای ورودشون به این دنیا، تمام زندگی سه نفره ی ما رو معجزه وار متحول کردند... تمام این مدت بیشتر دیالوگهای من و پدر راجع به سه پسرمون بوده و فقط خدا میدونه چقدررر بابت داشتنشون سرمست و شکرگزاریم.. امیدوارم این 5 روز فاصله هم هرچه سریعتر بگذره و روی ماه پسرانم آقا محمدهادی و محمدمهدی رو ببینم.   گر سر هر موی من گردد زبان شکرهای تو نیاید بر زبان..     پ.ن. ما در تاریخ 4 خرداد 96 به منزل جدید رفتیم و شکرخدا به تمام کارهای جابجایی رسیدیم و حالا فقط منتظر ورود پسرکان به منزلشون هستیم...
23 خرداد 1396

نوروز 96

به نام خدا پنج روز ار سال جدید میگذرد و من و پسرک خوشحال و خندان در خانه ایم و پدر اولین روز کاری را در شرکت به سر میبرد. خداروشکر تا به اینجای کار همه چیز خوب و عالی بوده است. هر روز صبح برای صرف صبحانه کوه، پارک و یا رستوران رفته ایم و مابقی روز را مشغول دیدوبازدید اقوام. آقا محمذحسین هم با ارفاق نمره خوبی در زمینه اخلاق و رفتار، تا اینجای کار گرفته است!!!   محمدحسین بالای تخت ما: - دختررررررم! شما که انقدر قشنگ میخندی انقدر خوشگلی انقدر مهربونی چرا بیدار نمیشی به من صبحانه بدی؟؟!!     - دخترم! ظلا! پاشو سربازت اومده! - من شیر اسلامم. با دشمنای اسلام میجنگم! (همراه با چاقویی در دست و لحنی محکم) - ...
5 فروردين 1396

در انتظار تو...

به نام خدا سال پیش، این روزها، در انتظار ورود پسرک پاییزی بودیم...         و حالا او بزرگ شده است... آنقدر بزرگ که بدون کمک راه که سهل است، می دود... آنقدر بزرگ شده است که مرا با لقب مادر صدا می زند و دیوانه و مستم می کند... خدایا بابت هر ثانیه از این 360 روز ترا شکر می کنم...   پ.ن: محمد حسین چهار دندانه شد! نزدیک به دو هفته هست چهارمین دندان جوجک که دندون بالا و سمت راستی هست بیرون زده و حالا حسابی قد کشیده هست. محمد حسین خیلی خیلی بهتر صحبت میکند و خیلی خوب راه میرود. براحتی تا دو متر و حتی بیشتر هم می رود. روز دوم محرم هم پشت سر زنیب چند باری دوید! و اما محرم!! عملکر...
19 آبان 1393

17 روزگی و دردسرهای من!

بسم الله سلام به آقا محمدحسین عزیزتر از جانم این روزا کم کم داری هوشیار میشی و خیلی بیشتر از قبل حضور ما رو حس میکنی. وقتی بیداری دوست داری شیر بخوری یا تو بغلم باشی . خواب روزت بعد از روز 14 ام به شدت!! کاهش پیدا کرده. فقط بعد از ظهرها 3-4 ساعت نهایتا میخوابی. اما دو هفته ی اول گاهی 9 ساعت هم میخوابیدی و تلاش های ما برای بیدار کردنت بی نتیجه بود. اصلا دلم نمیخواد بزرگ بشی..دلم مبخواد هر ثانیه ی این روزا به اندازه ی 1 ر.ز یا یک سال کش پیدا کنه... دوست دارم از لحظه های بودنت لذت ببرم... خب حالا بریم سراغ آبروبری از شما: از قبل تولد شما خیلی محتاطانه همه ی نکات رو بررسی کردم و هرگز لحظه ای شما رو بدون زیرانداز رها نمیکردم، شما روز پنجم...
11 آذر 1392

دلتنگ بارداری ام هستم...

به نام خدا آقا محمدحسین امروز روز شانزدهم تولدت هست. متاسفانه هنوز فرصت نکردم عکسهای موبایل و دوربین رو تو لپتاب بریزم. عکس جدید هم آنچنان نگرفتم. آخه شنیدم فلاش دوربین برای چشم نی نیهای زیر 2 ماه خطرناکه.... روز به روز شیرینتر میشی پسرکم...  هر روز به این فکر میکنم که تا قبل آمدنت زندگی چه مفهومی برام داشت... واقعا مادری بهترین کار، عشق و سرمایه ی یک زنه... این روزا برات یه لالایی جدید میخوونم... امیری حسین و نعم الامیر رو تو گوشت زمزمه میکنم و شما با دقت گوش میدی. انشالله حسینی باشی پسر نازنینم. مامانب و زنعمو و بابابزرگ روز یکشنبه اومدند خانه مامان جون اینا دیدن شما. همون روز شناسنامه ات رو بابایی گرفته بودند. دوشنبه شب رفتیم...
10 آذر 1392

15 روز گذشت!

سلام به پسر بازیگوشم 15 روز از آمدنت گذشت و من احساس میکنم خوشبخت ترین زن روی زمین هستم...روزهای اول با هر بار دیدنت چشمام خیس میشد...هنوز هم باور اینکه تو پیشمون هستی سخته...خیلی حرف دارم که برات بگم. اما حیف که وقتش نیست. شما شب ها خیلی شیطنت میکنی و اصلا نمی خوابی! منم مجبورم در روز هر زمان که مشغول استراحت هستی ، بخوابم...محمدحسین جان هنوز رفتارهای جنینی ات رو فراموش نکردی! همیشه موقع خواب دستهات رو بالاتر از سرت میگیری و تمامی انگشتهات رو از هم باز میکنی. خیلی این حرکتت رو دوست دارم. وقتی خوابی، با اینکه خیلی خسته ام اما اصلا دلم نمیاد بخوابم! دلم میخواد فقط به شما نگاه کنم...   دو روز اول بعد از مرخص شدن از بیمارستان خانه خو...
9 آذر 1392

نزول یک فرشته

آقا محمد حسین بامداد شنبه (5:58 صبح) به روش سزارین (اورژانسی) در بیمارستان قمر بنی هاشم با وزن 2800 و قد 50 به دنیا اومد.  زمینی شدنت مبارک پسرکم. هر ثانیه خدا را بخاطر داشتنت شکر میکنم... لحظات مادرانه ام نه آن زمان که گونه ات را به گونه ام چسبانده ام، بلکه آن زمان که جواب آزمایشم را گرفتم، آن زمان که نگران جواب آزمایش های غربالگری بودم، زمانی که نگران حرکاتت بودم، نگران ضربان قلبت، دفع مکونیوم و بند ناف بودم آغاز شد... اما اقرار میکنم احساس ناب مادری ام از لحظه ی در آغوش گرفتنت آغاز شد...هرگز تصور نمی کردم مادری اینقدر لذت بخش و شیرین باشد..موجودی معصوم در این دنیا تنها به تو پناه می آورد...خدایا این لذت را نصیب همه ک...
28 آبان 1392