نوروز 96
به نام خدا
پنج روز ار سال جدید میگذرد و من و پسرک خوشحال و خندان در خانه ایم و پدر اولین روز کاری را در شرکت به سر میبرد. خداروشکر تا به اینجای کار همه چیز خوب و عالی بوده است. هر روز صبح برای صرف صبحانه کوه، پارک و یا رستوران رفته ایم و مابقی روز را مشغول دیدوبازدید اقوام.
آقا محمذحسین هم با ارفاق نمره خوبی در زمینه اخلاق و رفتار، تا اینجای کار گرفته است!!!
محمدحسین بالای تخت ما: - دختررررررم! شما که انقدر قشنگ میخندی انقدر خوشگلی انقدر مهربونی چرا بیدار نمیشی به من صبحانه بدی؟؟!! - دخترم! ظلا! پاشو سربازت اومده!
- من شیر اسلامم. با دشمنای اسلام میجنگم! (همراه با چاقویی در دست و لحنی محکم)
- من میخوام از خوشحالی برای تو گریه کنم! احساساتی شدم!!
- مامان اگر تو بری تو آسمونا پیش خدا، من میرم خونه مامانی؟ من تنها میشم که ... :(
و کلی جملات دیگه که یادم نیست :(