آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

القدس لنا

سلام مامان جون امروز روز قدس هست. من خیلی دلم میخواست همراه بابایی برم نماز. اما چون حالم روبراه نبود باباجون منو با خودشون نبردند. تا 11 خواب بودم. آخه دیشب رفتیم مسجد ارگ. شب های جمعه ماه رمضان امسال رفتیم اونجا. کلی نی نی تو هیئت بود... وای ! من همش حواسم پرت نی نی ها بود و تصور میکردم سال دیگه که شما هم انشالله به ما پیوستی...شب های احیا هم رفتیم سر خیابان خودمون هیئت آقای جاودان. شب 23 ام یه اتفاق جالب افتاد. مامانی رفته بودند تو یه هیئت دیگه و اصرار میکردند که منم بیام (چون جا زیاد بود) خلاصه من با کلی دردسر و مشقت رفتم داخل حسینیه. تماس که گرفتم متوجه شدم اونجایی که مامانی هستند روضه میخوونند و هیئت آقای جاودان سخنرانی بود!!!! فهمید...
11 مرداد 1392

لیالی قدر

سلام بر پسر شیطون مامان، آقا محمدحسین... امشب آخرین شب از شب های قدر هست...بیشترین خواستم مربوط به عاقبت به خیری و سلامتی شماست... شما هم برای پدر و مادرت دعا کن. بابا جون شب 21ام برگشتند و با هم رفتیم مراسم آقای جاودان. سال های قبل دوتایی میرفتیم مراسم آقا مجتبی. الحق و النصاف مراسمی به خوبی مراسم ایشون نیست... هر روز صبح شبکه 1 صحبتهاشون رو پخش میکنه. خدا رحمتشون کنه. خدا تعداد عالمان حقیقی رو در کشور و شهرمون زیادتر از قبل کنه...نمی خوام در زمان کودکی و جوانی شما قحط الرجال بشه! انشالله در رکاب اهل بیت و علمای اسلام باشی... جونم برات بگه مامانی که از بیمارستان مرخص شدند، من چند روز خونمون موندم تا بیشتر بتونم بهشون سر بزنم. بیشتر وقتم...
9 مرداد 1392

میلاد کریم ال طه

سلام بر آقا محمدحسین عزیزم..امیدوارم حال شما خوب باشه مامانی...امروز 15 رمضان و میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع) هست. همان طور که میدونی اسم شما بخاطر ارادتم به آقا امام حسن (ع) قرار بود مجتبی باشه که بخاطر دلایلی شد محمد حسین...دیروز مامانی رفتند بیمارستان خاتم و عمل کردند. از ساعت 10 صبح منو بابابزرگ اونجا بودیم و بالاخره ساعت 2 از اتاق عمل اومدند بیرون. یعنی عملشون 4 ساعت طول کشید!!!  مامانی خیلی بی حال بودند و درست به هوش نیمده بودند. خلاصه رفتیم بخش و عمو و زنعمو هم آمدند و بعد از اونها بابایی اومدند. منو بابایی چون افطار خانه عمو حسین دعوت بودیم ساعت 6 برگشتیم خانه و من دوش گرفتم و حاضر شدیم رفتیم. شب هم بعد مهمانی رفتیم بیمارستا...
2 مرداد 1392

گر سر هر موی من گردد زبان/شکرهای تو نیاید بر زبان!

سلام بر پسر عزیزمان! سلام بر نور دیدگانمان...سلام بر آقل محمد حسین عزیزم   چند ساعتی هست که روی ماهت را دیده ام. خستگی مانع آن شد تا زودتر بیایم...شاید بیشتر از ٢٠ بار تصاویر زیبایت را دیده ام..مادر فدای شیطنتت! فدای زیرکی ایت...فدای ناز کردن هایت...نمی دانی چقدر عاشقتر شده ام..نمی دانم پدرت هم مثل من سرمست هست یا نه؟ ولی از برق چشمانش، از پیگیری ها و احوالپرسی های امروزش می دانم که او هم دیوانه ی تو شد...از امروز که دیدمت، تا لحظه ی به دنیا آمدنت ثانیه شماری می کنم...نمی دانی چه حس شیرینی ست....شاید بعدترها که پدر شدی، خواهی دانست علاقه ی پدر مادر به جگرگوشه خود ازچه جنسی ست...واای خدا! ممنونتم...نمی دانم با چه زبانی با چه رویی از ...
26 تير 1392

مهمانی خدا

پسر عزیزم، محمدحسین جان امروز روز اول ماه مبارک رمضان هست. سال قبل اصلا تصور نمی کردم سال آینده روزه نگیرم و شما در دلم باشی...چقدر ذوق دارم از حضور شما! ماه رمضان انسال حال و هوای دیگری برایمان دارد...سحرها و افطارها غذا آماده میکنم و در کنار پدرت بر سر سفره مینشینم... نمیدانم دم افطار چرا دلم طوفانی شده...دوستت دارم همه وجودم!
19 تير 1392

مادر خوبی دارم میشینه توی خونه میبافه دونه دونه

فرشته ی کوچکم انقدر عاشقت هستم که حاضرم برایت هر کاری بکنم...کارهایی که شاید تا چند صباح قبل دون شان خود میدانستم و عارم می آمد...امروز برای تهیه شال و کلاه زمستانی شما چند کاموای خوشرنگ خریدم...با هر دانه ای که میبافم برایت والعصر میخوانم و صلوات میفرستم...دانه های خوشبختیم را یک به یک، با یاد تو عجین میکنم...تو پس از مادرم، نزدیکترین موجود به من هستی...حرکات دست و پا و ضربان قلبت با جانم آمیخته هست.. و روزی هم من اینگونه درون مادر خویش با او عشق بازی می کردم...نازنین طفلم برایم دعا کن. در استانه ی ماه مبارک رمضان دلم گرفته است مادر!شما از خدا گشایش همه ی امور را بخواه! خدا بچه ها را دوست دارد! زیارت عاشورا با صدای باسم کربلایی گوش میدهم و ...
18 تير 1392