آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

لیالی قدر

1392/5/9 13:50
نویسنده : مامان مریم
119 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پسر شیطون مامان، آقا محمدحسین...

امشب آخرین شب از شب های قدر هست...بیشترین خواستم مربوط به عاقبت به خیری و سلامتی شماست... شما هم برای پدر و مادرت دعا کن. بابا جون شب 21ام برگشتند و با هم رفتیم مراسم آقای جاودان. سال های قبل دوتایی میرفتیم مراسم آقا مجتبی. الحق و النصاف مراسمی به خوبی مراسم ایشون نیست... هر روز صبح شبکه 1 صحبتهاشون رو پخش میکنه. خدا رحمتشون کنه. خدا تعداد عالمان حقیقی رو در کشور و شهرمون زیادتر از قبل کنه...نمی خوام در زمان کودکی و جوانی شما قحط الرجال بشه! انشالله در رکاب اهل بیت و علمای اسلام باشی...

جونم برات بگه مامانی که از بیمارستان مرخص شدند، من چند روز خونمون موندم تا بیشتر بتونم بهشون سر بزنم. بیشتر وقتم رو اونجا بودم. مامان جون عزیزم هم جمعه اومدند به مامانی سر زدند و بعد به اصرار من شب پیشم موندند و شنبه عصر رفتیم خونه. مراسم احیا شب 19ام هم رفتیم مهدیه امام حسن(ع). یادش بخیر بچه که بودیم تمام عشقمون این بود که شبهای ماه رمضان بریم حاج سعید...خدا بابا جونمو حفظ کنه. یادمه وقتی خیلی کوچولو بودم پنجشنبه صبح ها دوتایی با موتور میرفتیم هیئت حاج سعید... انشالله شما هم یار و یاور بابا جون باشی و همه جا همراهشون (مادری من اصلا دوست ندارم همه ی وقتت رو پیش من باشی زبان)  یکشنبه هم فهیمه اومد خانه مامان جون. عصر رفتیم پاساژ مفید و من برای شما چند دست لباس گوگولی گرفتم. روز قبلش هم رفته بودیم بهار. دیگه کم کم وسایل شما آماده شده. نمی دونی چه ذوقی دارم برای در آغوش گرفتنت...دیشب واقعا بی تابت بودم...از فکرت خوابم نمی برد...رفتم و یه لیست از وسایل باقی مونده رو نوشتم و کمی بعد خوابیدم... موقع خواب تصور میکنم شما هم تو گهوارت کنار مامان در حال استراحتی...سحر 19ام هم مامانی خواب دیدند شما به دنیا اومدید و کلی زیبا و با نمک بودید. انشالله که همینطور باشه...

ببخشید که خیلی حوصله ی نوشتن ندارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ستاره
9 مرداد 92 14:43
مامان مریم گل نبينم بی حوصله باشيا! ايشالا زود زود گل پسر قند عسلت میاد بغلت زود بايد بيام خريدات رو ببینم