روزها مریض داری و غصه داری من
پسرکم زودتر خوب شو... دلم طاقت ندارد...
پ.ن 1: از روی دلتنگی به فایل عکسهات پناه آوردم...
اینجا وقتیه که منو دیدی و میخوای از دست من فرار کنی.
این شما و این آتلیه خانگی منزل مامان جون
اینجا هم باغ هست که وقتی بابا نبودند رفتیم.
پسرک من خیره به ماشین لباسشویی (همین امروز تعمیرکار اومد و یه خرج قلنبه گذاشت رو دستمون)
پ.ن 2: امر.ز عجیب غمزده بودم.. مریضی محمد حسین، نخوردن داروهایش، خوردن دارو و سپس بالا آوردن هایش، گم شدن انگشتر فیروزه ام... همه و همه دست به هم داد تا از صه منفجر شوم. اما باز هم به همان رسم همیشگی مادر و همسر بودن همه را در درونم کاشتم و به لب خندیدم...
پ.ن 3: از امشب به اتاق شما کوچ کردم. میز کارم را به اتاق شما آوردم تا کلیک های شبانه خواب تو را مختل نکند.
پ.ن 4: محمدحسین چند ثانیه ای بدون کمک می ایستد و با مبل به راحتی راه می رود. امشب در یک حرکت انتحاری و یک شبه سینه زدن را فشرده آموخت! به هر حال محرم در راه است البته پیش از این هم خیلی برایش سینه می زدیم... ارباب نگهدارت پسرم محمدحسین علاقه شدیدی به دنبال بازی داره و همش در توهم اینه که ما میخوایم بگیریمش و دائما از دستمون فرار میکنه
پ.ن 5: جمعه عصر رفتیم پارک و شام هم بیرون بودیم تا دا شمال به دلمان نباشد!! شنبه صبح هم سراسیمه به مطب د. کرامتی عزیز!! رفتیم.... از اتفاقات شنبه شب بهتره نگم