خاطرات شیرین ایام ما
- کلاه عروسکش داداش رضا که شبیه کلاه سربازهاست و مزین به سربند قرمز رنگی هست رو برداشته و میگه میخوام سرم کنم سرباز امام زمان شم!!
چقدررررررر منتظر این روز و این جمله بودم!
- خاله مریم!!!
- من خاله مریم نیستم که! مامان مریمم!!
- نه شما خانم دکتر خوشگل مهربونید!!
12 مهر
- مامان من عاشق امام حسینم!
- برو به کارای داشگاهت برس!
- جایره میخوام بهت بدم! چشماتو ببند! سورپرایز! جایزت بوسه!
- مامان من تی وی ببینم شما ناراحت میشی؟
- بله
- پس نمی وینم!
14 مهر
- مامان خواب بد دیدم!
- خواب کی؟
- میرزا (شخصیت کارتونی)
- مامان خواب خوب دیدم!
15مهر
- دایما ما را بوس میکنی.
- صورت و گونه، دست و پا همهو همه بوسه باران از محبت توست!
- انقدر که چشمان من بابت این عشق تر میشود.
- بمحض انجام کار اشتباهی دست یا پای مرا بوس میکنی. زبانم قفل و چشمانم بارانی میشوذ.
- پای مامانی را هم دایم بوسه میزنی تا خوبتر شود. پسرک مهربان من!
20 مهر
با شروع محرم هر روز و هر شب پیاپی هییت میرویم و شما اکثر اوقات همکاری میکنی! یک بار در دسته کودکی من هم شرکت کردی و با طبل کوچک دایی طبل زدی.
-امام (منظورش شهید مدافع حرمه) کجاست؟ چرا شهید شده؟ مرده؟ (در هیت دانشگاه امام صادق دیده و حسابی دهنش مشغول شده)
- 22 مهر
- مامان من دلم برای امام حسین و بچه هاش میسوزه!
- بچه های امم حسین ع رو چطوری شهید کردند؟! (و من فقط بغض میکنم و چشمانم تر میشود...)
موبایلم خراب شده :
- مامان غصه نخور خودم برات میخرم!
- مگه پول داری شما؟ خب بخرم برام!
- نه پول ندارم! صبر کن بزرگ بشم بعد برات میخرم!
- نه! من الان لازم دارم! الان برام بخر!
- خب دخترم (به کرررات من را دخترم، مادرم، عزیزم و... صدا میکنه) الان جمعست! صبر کن چهارشنبه و جمعه بگذره، شنبه برات میخرم.
- نخیرم بابا پیشا! امروز پنجشنبست! مغازه ها بازه!
- خب من که گفتم پول ندارم!!!!
23 مهر- 12 محرم (سالگرد قمری تولد اقا محمدحسین)
- ماشین ال نورد برای منه
- دایی عرفان هواپیمای بزرگ خریده به من داده!
- مامان با شما نبودم عزیزم!
آقا محمد حسین تا این لحظه ، 2 سال و 10 ماه و 29 روز سن دارد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی