36 روزگی پسرکم
به نام خدای بخشنده و مهربان....خدایی که این روزها درگیر بزرگی و قدرتشم...
سلام به پسر خوب و آقای خودم
امروز وارد روز 36ام تولد شما شدیم...36 روز خوب و بیادموندنی گذشت! روزهایی که تک تک لحظاتش برام خاطره هست... خدایا شکرت...
یکشنبه شب برای شما ماهگردی در منزل مامانی اینا و جمعه شب در منزل مامان جون برگزار کردیم. تو این جشن از مامان بزرگیا بخاطر زحماتشون تشکر کردیم و هدیه ای از طرف شما بهشون دادیم.
روزها با هم خیلی خوش میگذرونیم! درست مثل زمان بارداری. شما برای خودت آقایی شدی و خیلی هوشیارتر از قبل رفتار میکنی. پنجشنبه شب بعد از اینکه از جشن سیسمونی دخترعمو جونت برگشتیم خیلی بازیگوشی میکردی! تازه دست و زبانت رو شناختی و باهاشون بازی میکنی. این هفته مرتب با دستت پستونکو درمیاری و زیاد علاقه ای به پستونک نشون نمیدی! با این حال دیشب که از خانه مامان جون برگشتیم تو پارکینگ متوجه شدیم پستونک شما رو جا گذاشتیم و این شد که شما رفتی خانه مامانی اینا و منو بابایی دربه در یه داروخانه شبانه روزی!! چند تا داروخانه رفتیم که یا بسته بودند و یا گول زنک!!! نداشتند!! خلاصه طبق معمول به داروخانه همیشگیمون یعنب داروخانه رامین میدان فردوسی رفتیم! خلاصه یک عدد پستونک برای شما گرفتیم و بعد 1 ساعت خیابان گردی دو نفره با بابا جون (بعد 35 روز!!)، آمدیم خانه. هر چند شما پستونک جدیدتو اصلا تحویل نگرفتی... من هم زیاد اصراری ندارم و البته بسی خوشحالم که عادت به این موجود بی خاصیت نکردی...فردا هم نذری پزون داریم. مامانی هر سال به مناسبت اربعین آش، و به مناسبت 28 صفر شله زرد میپزند. مامان جون هم 4شنبه خونشون مراسم هست و نذری پزون اونجا هم برقراره. خلاصه این دو هفته سرمون حسابی شلوغه...خیلی دوست دارم اولین عزادری سه نفرمونو بریم. انشالله که عملی بشه...انشالله ارباب یار و مقتدای تو باشه...
عکسهای بامزه این هفته
یکشنبه 9/24
پنجشنبه 9/28
جمعه 9/29
پ.ن: این روزها عجیب درگیر چاقی و لاغری خودم هستم! اشتهای مادرت بیش از بارداری شده. خصوصا که فقط عاشق شیرینیجات و شکلات هستم. یک یسته شکلات تلخ که خاله طیبه برایم آورده بودند را ظرف 2 روز خوردم. نصفه این کیک ها را هم مادرت در طول هفته خورد. بیشتر تقصیر کیک خوشمزه سولدوش بود...خداوند آخر عاقبت دوران شیردهی را ختم به خیر کناد!!
دوستت دارم آقا محمدحسین جونم.