آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

کربلا کربلا ما داریم می آییم...

دل من لک زده تا کنج حرم بنویسند مرغکی ناله کنان میل پریدن دارد رخ یوسف اگرم هر چه که زیباست ولی چهره نه، نام شما دست بریدن دارد من شفا یافته ی لطف شما هستم وبس شکر " باذکر حسین " قلب، تپیدن دارد همه زوار تو بی دلشده بر می گردند دل بی دلشدگان وه چه خریدن دارد... هر کجا می نگرم عکس حرم میبینم این ره خانه عشق است، دویدن دارد...   پ.ن: تا ساعاتی دیگر عازم کربلا هستیم... شب جمعه حرمش حال و هوایی دارد....     ...
24 ارديبهشت 1394

زندگی به سختی جریان دارد...

به نام خالق مهربانیها سلام بر عزیزترین موجود عالم مادریم.. این روزها سخت مشغول زندگی و روزمرگی ها هستیم. پدر چند روزیست سفر رفتند و انشالله فردا برمیگردند. شما هر شب با بابا تلفنی صحبت میکنی. از وقتی ماشین سواری های دونفرمان بیشتر شده علاقه شما به ماشین سواری بیش از قبل شده و مهمترین اسباب بازی مورد علاقه ات سوییچ می باشد. جوجو (اسب و سوارکار موزیکال) و سایر ماشینها در رده های بعدی قرار دارند. کم کم صدای بیشتر حیوانات را میدانی.  این روزها عجیب دلبری میکنی ولی با این اوصاف حجم کارها سنگینتر از قبل هست. خداروشکر که همه سلامتیم...           ...
22 ارديبهشت 1394

بهار دلنشین

سلام بر یگانه پسرم در روزهای طلایی بهار و رجب قرار داریم. خداروشکر اوضاع بر وفق مرادمان هست چون پسری مثل شما در کنارمان هست. هر سال بهار به یاد ماندگارترین بهارها هستم. بهاری که با پدرت آشنا شدم و بهاری که شما مهمان دلم بودی... حال  هوای هر دو بهار را زندگی میکنم.     جمعه گذشته باغ عموحسین، شهریار بازی های بهارانه توپ بازی در راهرو با پدر باغ ایرانی، دیروز صبح هویزه دیروز ظهر     ...
5 ارديبهشت 1394

مریضی کش دار و باغ عموحسین

دردانه پسرم هنوز حالش همانطور است. احتمالا مجدد امروز ویزیت می شود. غذا که اصلا نمی خورد. گاهی که از سر ضعف تمایل به غذا نشان میدهد به محض اینکه دو قاشق میخورد یک سرفه میکند و همه را بالا می آورد. حسابی مستاصل شده ایم...  بخاطر مریضی اش حوزه نرفتیم و در عوض شب جمعه منزل مامان جون رفتیم. جمعه هم عمو حسین ما را به باغ دعوت کردند که ما بخاطر مریضی محمد عذرخواهی کردیم اما چون هوا عالی بود دل را به دریا زدیم و رفتیم. خیلی به محمد جان خوش گذشت. کلی خاک بازی کرد و هاپو دید.  در راه برگشت هم بابایی برای مامان یک گلدان شمعدانی خریدند که مامانی خیلیییی خوشحال شد.    دایره لغات و فعالیت ها: یادم رفته بود بنویسم به محض اینکه م...
29 فروردين 1394

سرماخوردگی بی موقع

مریضی ست دیگر! برای آدمیزادست دیگر.. باید مریض شوی تا بیشتر قدر سلامتی را بدانی! اینها تمام جملاتیست که من وقت مریضی محمدحسین با خود مرور میکنم. اما مگر ممکن است ذره ای ناراحتی و بغضم کم بشود؟؟ هرگز... بزرگ شده ام! کم کم باور میکنم که مادر شده ام! وقتی در اوج ناراحتی شعر کودکانه میخوانم و بغضم را فرو میدهم یعنی که بزرگ و صبور شده ام. وقتی در اوج ناارحتی خانواده به تنهایی باید جو خانه را شاد نگه دارم یعنی مادر شده ام! وقتی خسته از دانشگاه می آیم اما برای خوش آمد پسرک، او را به پارک میبرم یعنی دیگر مریمِ سابق نیستم! یعنی پوسته انداخته ام.. یعنی اندکی در مسیر مادری قدم برداشته ام...     پ.ن 1: پسرک پاییزی من مریض ش...
26 فروردين 1394

من مست از تو ام!

محمدم! عزیزم! پاره ی وجودم... این روزها هر لحظه و ثانیه بیشتر و بیشتر عاشقت میشوم... حالا باورم شده که یک مادرم! وقتی نوازشت میکنم، وقتی غرق در بوسه ات میکنم گویی گم شده ی وجودم را یافته ام! محال است در اوج این سرخوشی های مادر و پسری چشمانم تر نشود و شکر نگویم... هیچوقت اینگونه حس سرخوشی نداشته ام! هر چه میگذرد تو شیرینتر و شیرنتر میشوی و ما عاجز از تکریم تو.... دلبند کوچکم! همیشه همینطور خوب بمان!   ...
25 فروردين 1394

نوروز 1394 و روز مادر

به نام خدا سلام به عزیزترین پسر دنیا انقدر وقتمان محدود است که در 7 صبح بصورت سرپایی وبلاگ آپ میکنم. چون خیلی وقت است ننوشته ام و میترسم همه چیز با جزئیات از ذهنم برود. نوروز 1394 به لطف خدا خیلیییی خوب و آرام سپری شد. دو روز اول عید مشغول دید و بازدید و دو روز دیگر مشغول هیئت و عزاداری بودیم. مطابق رسم هر ساله شب عید منزل مامانی اینا و روز عید منزل مامان جون رفتیم. سال تحویل هم بنا به عهد هر ساله در حرم حضرت عبدالعظیم  حسنی در کنار مامانی اینا سپری شد و شما از وقتی سوار کالسکه شدی خوابیدی. بعد از مراسم تحویل سال و زیارت، در راه برگشت، حلیم و آش خریدیم و بعد نماز صبح خوردیم و تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم. عصر روز اول خانه عمو مرتضی ...
22 فروردين 1394

سال 1394 مبارک!

سلام به عشق مادر دومین بهار زندگی و سومین بهار بودنت را جشن گرفته ایم و من همچنان در حیرت گذر ثانیه ها هستم. خدارو شکر تا اینجا بهار فاطمی عالی و عالی بوده است! امیدوارم امسال، به برکت مادر (سلام الله علیها) سال بینظیری برای همه باشد! محمدحسین خیلییییی زیاد سلام میکند. به هر انسان یا موجودی به محض اوین دیدار سلام میکند. 8 دندان دارد و فعلا علاقمند به ساعت جوجه ای مامان جون و مسواک و الو و....   پیش از عید و درگیرودار خانه تکانی!   عاشقانه های پدر پسری حین خانه تکانی جوجک ساعتی پیش از سال تحویل (حین حلول سال جدید شما در کالسکه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی خواب بودی!) عید دیدنی ...
5 فروردين 1394

محمد حسین گذرنامه دار می شود!

سلام به نازنین پسر! روزهای خوب اسفند تند و تند در حال گذر هستند. همیشه و همیشه از وقتی بیاد دارم اسفند رو خیلی دوست داشتم... بیتشر از خود بهار و عید! و حالا کمتر از ده روز به عید مونده! بابایی نیومده قراره برن سفر و من از این بابت خیلی ناراحتم. البته خوشبختانه سفر کوتاهه و تا عید برمیگردند.    محمد حسین جان مادر این روزها از دیوار راست بالا می رود! از یکشنیه خیلی بامزه بوس (دهان خود را شبیه ماهی میکند ) میکند یا بوس پرتاب می کند.  بسیار بسیار حرف میزند که بیشتر آن نامفهوم هست! هر وقت سوالی از او بپرسیم یک نههههههههههههه کشیده تحویلمان میدهد. خلاصه شیطان بلایی شده است در نوع خودش! وسایل برقی خانه هیچ امنیتی در مقا...
21 اسفند 1393

روزهای خوب خدا

سلام به آقا محمد عزیزتر از جان ین روزها کمتر فرصت نوستن پیدا می شود! زندگی با تندترین دور خود جریان دارد و ما تلاش میکنیم هماهنگ با زندگی حرکت کنیم!! دیگر شما یک پسر تمام عیار و شیطان شده ای! بیشتر کلماتی را که می گوییم تکرار میکنی! دو روز است بابا رفت و مشابه آن را زیاد تکرار میکنی. عمو و علی از زبانت نمی افتد. به عموها و دایی ات علاقه عجیبی داری. دگمه ماشین لباسشویی را قصد داری بزودی از جا بکنی! به همه چیز و همه جا سرک میکشی و من با وجود تو سردرگم خانه تکانی و حال و هوای عیدم!!  در این مدت پدر به سفر رفتند و برگشتند! چند روز اول خانه مامان جون بودیم. چون مامان جون با مدرسه مشهد رفته بودند و باید پیش دایی و باباجون میبودیم. خدارو...
16 اسفند 1393