آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

محمد حسین گذرنامه دار می شود!

1393/12/21 2:48
نویسنده : مامان مریم
436 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نازنین پسر!

روزهای خوب اسفند تند و تند در حال گذر هستند. همیشه و همیشه از وقتی بیاد دارم اسفند رو خیلی دوست داشتم... بیتشر از خود بهار و عید! و حالا کمتر از ده روز به عید مونده! بابایی نیومده قراره برن سفر و من از این بابت خیلی ناراحتم. البته خوشبختانه سفر کوتاهه و تا عید برمیگردند. 

 

محمد حسین جان مادر این روزها از دیوار راست بالا می رود! از یکشنیه خیلی بامزه بوس (دهان خود را شبیه ماهی میکندخندونک) میکند یا بوس پرتاب می کند.  بسیار بسیار حرف میزند که بیشتر آن نامفهوم هست! هر وقت سوالی از او بپرسیم یک نههههههههههههه کشیده تحویلمان میدهد. خلاصه شیطان بلایی شده است در نوع خودش! وسایل برقی خانه هیچ امنیتی در مقابل وی ندارند. اتو، جارو، ماشین لباسشویی، ظرفشویی و... همه همه علیرغم توجه ما، در حال مردن هستند!!چشمک  شارژر لبتاب را هفته قبل و در نبود بابا شکاند و ما چند روزی بدون سیستم بودیم!! به زینب و کلا مقوله ی خانه مامانی حساسیت بالایی پیدا کرده. به محض اینکه کسی از را پله عبور کند دم در میدود و اهسته میگوید زینب! روزی هزار بار اسمش را بر زبان میاورد و با دیدنش رقص های فروان مخصوص بخود میکند! راستی! از رقص هایش نگفته ام! خیلی وقت است (شاید از 1 سالگی) با شروع دست زدن البته با ریتم مشخص خیلی جذاب میرقصد! دیگر عادتمان شده در دورهمی های هفتگی منزل مامانی او با رقصهای محلی خود مجلس گرم کنی میکند!! مثلا همین دیشب تولد بابابزرگ یا چند هفته قبل تولد عمو علی کلی رقصید و حضار از شدت خنده غش کردندبوس

 

امروز جهت اخذ گذرنامه منو محمدحسین با پای پیاده و کالسکه سوار به نزدیکترین مرکز پلیس +10 رفتیم که از قضا خیلی دور بود سکوت خداراشکر پدر مهربان روز قبل تمام کارها را انجام داده بودند و فقط حضور ما کافی بود. منو محمد خیلی سریع کارهایمان را انجام دادیم و این شد اولین حرکت اداری جوجک ما!محبت  چند روزی درگیر عکس  گذرنامه برای پسرک و مادرش بودیم که با ابتکار مادر همه چیز اکی شد! رو مدل از عکسهای پشت سفید قدیمی را عمو صادق چاپ کردند.آن هم نه یکی! بلکه روی هم رفته 20 عدد عکس 6*4 چاپ کردند سکوت حالا مجبوریم عید به تمام خانوده ها عیدی عکس بدهیم. بعد از کار پلیس+10، مادر و پسری رفتیم خرید. ضرب المثل معروفی هست که مس گوید هرگز نباید با شکم گرسنه خرید کنید!! بله! و اینگونه شد که ما رفتیم و کلی هله هوله های جذاب  و خوشمزه خریدیم و شادمان برگشتیم به خانه. در راه هم خیلی خجسته طور اسنک پنیری چاکلز میخوردیم و پسر چوب شور. یاد ایام راهنمایی بخیر که هر روز در راه برگشت از مدرسه خوراکی های آنچنانی میخوردیم!!

 

چند عکس هم در انتها میگذارم. (بنظرم رسید برای کاهش حجم وبلاگ، عکسها را در هم ادغام کنم)

 

عکس های منتخب پاسپورت! عکس منتخب تر با قلب مشخص شده است!

 

عکسهای تولد یک سالگی!

 

 

 

1 سال و 3 ماه و 25 روز گذشت...

پسندها (1)

نظرات (1)

مائده
29 اسفند 93 1:08
واي عزيزم چه قدر عكساش قشنگن تو اين روزاي آخر سال با اين هواي عالي پياده روي با كالسكه واقعا تفريح لذت بخشيه