دیروز که به دنبالت آمدم تا از مهد برگردیم، درست خدمتگزار مهد سینی پر از کاسه های ماکارونی بود! از همانجا اصرار کردی که ماکارونی میخواهی! و من بهت قول دادم نهار امروزت ماکارونی باشد! این در حالی بود که تا آن روز علاقه زیادی به این غذا نداشتی! در نهایت از آشپزخانه دم خانه سراغ ماکارونی گرفتیم که آنها گفتند ندارند و من به شما اطمینان دادم خودم برات درست میکنم و شما خیلی عاقلانه پذیرفتی! به محض ورود به خانه پیش مامانی رفتی و نهار شما اندکی خوراک مرغ شد... امروز فرصتی شد تا برایت ماکارونی درست کنم.. در تمام مراحل پخت نیم ساعته روص صندلی دم گاز ایستادی و تماشا کردی و در نهایت با به به چه چه فراوان یک بشقاب پر ماکارونی خوردی! نوش جانت عزیزکم! ال...