آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

از مامان به نی نی

نوروز 1394 و روز مادر

به نام خدا سلام به عزیزترین پسر دنیا انقدر وقتمان محدود است که در 7 صبح بصورت سرپایی وبلاگ آپ میکنم. چون خیلی وقت است ننوشته ام و میترسم همه چیز با جزئیات از ذهنم برود. نوروز 1394 به لطف خدا خیلیییی خوب و آرام سپری شد. دو روز اول عید مشغول دید و بازدید و دو روز دیگر مشغول هیئت و عزاداری بودیم. مطابق رسم هر ساله شب عید منزل مامانی اینا و روز عید منزل مامان جون رفتیم. سال تحویل هم بنا به عهد هر ساله در حرم حضرت عبدالعظیم  حسنی در کنار مامانی اینا سپری شد و شما از وقتی سوار کالسکه شدی خوابیدی. بعد از مراسم تحویل سال و زیارت، در راه برگشت، حلیم و آش خریدیم و بعد نماز صبح خوردیم و تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم. عصر روز اول خانه عمو مرتضی ...
22 فروردين 1394

سال 1394 مبارک!

سلام به عشق مادر دومین بهار زندگی و سومین بهار بودنت را جشن گرفته ایم و من همچنان در حیرت گذر ثانیه ها هستم. خدارو شکر تا اینجا بهار فاطمی عالی و عالی بوده است! امیدوارم امسال، به برکت مادر (سلام الله علیها) سال بینظیری برای همه باشد! محمدحسین خیلییییی زیاد سلام میکند. به هر انسان یا موجودی به محض اوین دیدار سلام میکند. 8 دندان دارد و فعلا علاقمند به ساعت جوجه ای مامان جون و مسواک و الو و....   پیش از عید و درگیرودار خانه تکانی!   عاشقانه های پدر پسری حین خانه تکانی جوجک ساعتی پیش از سال تحویل (حین حلول سال جدید شما در کالسکه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی خواب بودی!) عید دیدنی ...
5 فروردين 1394

محمد حسین گذرنامه دار می شود!

سلام به نازنین پسر! روزهای خوب اسفند تند و تند در حال گذر هستند. همیشه و همیشه از وقتی بیاد دارم اسفند رو خیلی دوست داشتم... بیتشر از خود بهار و عید! و حالا کمتر از ده روز به عید مونده! بابایی نیومده قراره برن سفر و من از این بابت خیلی ناراحتم. البته خوشبختانه سفر کوتاهه و تا عید برمیگردند.    محمد حسین جان مادر این روزها از دیوار راست بالا می رود! از یکشنیه خیلی بامزه بوس (دهان خود را شبیه ماهی میکند ) میکند یا بوس پرتاب می کند.  بسیار بسیار حرف میزند که بیشتر آن نامفهوم هست! هر وقت سوالی از او بپرسیم یک نههههههههههههه کشیده تحویلمان میدهد. خلاصه شیطان بلایی شده است در نوع خودش! وسایل برقی خانه هیچ امنیتی در مقا...
21 اسفند 1393

روزهای خوب خدا

سلام به آقا محمد عزیزتر از جان ین روزها کمتر فرصت نوستن پیدا می شود! زندگی با تندترین دور خود جریان دارد و ما تلاش میکنیم هماهنگ با زندگی حرکت کنیم!! دیگر شما یک پسر تمام عیار و شیطان شده ای! بیشتر کلماتی را که می گوییم تکرار میکنی! دو روز است بابا رفت و مشابه آن را زیاد تکرار میکنی. عمو و علی از زبانت نمی افتد. به عموها و دایی ات علاقه عجیبی داری. دگمه ماشین لباسشویی را قصد داری بزودی از جا بکنی! به همه چیز و همه جا سرک میکشی و من با وجود تو سردرگم خانه تکانی و حال و هوای عیدم!!  در این مدت پدر به سفر رفتند و برگشتند! چند روز اول خانه مامان جون بودیم. چون مامان جون با مدرسه مشهد رفته بودند و باید پیش دایی و باباجون میبودیم. خدارو...
16 اسفند 1393

وقت نداریم!

هوالحق پست قبل نصفه ماند!  مشهد خوب، مریضی جوجک، سرماخوردگی و گلودرد من، بابا و جوجک، دارو نخوردن و بالا آوردن بعد دارو، پس زدن های پیاپی، مامان جون و مامانی اینا اومدند دیدن مشهد و مریضی، فشار کلاس ها!!، جلسه ی محمدحسین با دکتر ارحامی و دوستان، یهویی 9 واحده شدم، مامان جون مریض، خانه بازی، سفر بابا، بازی های جدید، دندون های 7 و 8 (4 تا با هم تقریبا- 10 دندونه شدی!!) ، دو تا چیز شکوندن در امروز! (پیاله یادگار مادربزرگم و نمکدان کریستال)، شیطنت و بهانه گیری های عجیب و غریب... و از همه مهمتر: نماز خواندن، الله اکبر گفتن و دست پشت گوش گرفتن، آقا را شناختن و هزار بار اسمشان را تکرار کردن...   دکتر کرامتی  وزنت را 10500...
1 اسفند 1393

سفر مشهد و قرمزی چشم و دندان های پیاپی و گلو درد

به نام خدا چقدر عنوان این پست طولانی شد! بیشتر به انشا می ماند تا موضوع انشا!! هفته گذشته خانواده سه نفره ی ما به اتفاق دانشگاه مشرف به زیارت حرم مطهر شمس الشموس امام مهربانی ها، امام رضا جان (علیه السلام) شد. به رغم سختی های مسیر که با قطار انجام شد، سفر بسیار بسیار خوبی بود و آقا محمدحسین مامان مثل همیشه مانند عروسکی وش اخلاق رفتار میکردند. تنها ناراحتی من خصوصا در مسیر  رفت، قرمزی چشم پسرک بود که به لطف میزبان قرمزی هر دو چشم برطرف شد. شب قبل از سفر هم برای اطمینان خاطر به بیمارستان مفید رفته بودیم. چون خیلی اوضاع چشم سمت چپ خیلی خیلی بد شده بود.
26 بهمن 1393

سفر مشهد و قرمزی چشم و دندان های پیاپی و گلو درد

به نام خدا چقدر عنوان این پست طولانی شد! بیشتر به انشا می ماند تا موضوع انشا!! هفته گذشته خانواده سه نفره ی ما به اتفاق دانشگاه مشرف به زیارت حرم مطهر شمس الشموس امام مهربانی ها، امام رضا جان (علیه السلام) شد. به رغم سختی های مسیر که با قطار انجام شد، سفر بسیار بسیار خوبی بود و آقا محمدحسین مامان مثل همیشه مانند عروسکی وش اخلاق رفتار میکردند. تنها ناراحتی من خصوصا در مسیر  رفت، قرمزی چشم پسرک بود که به لطف میزبان قرمزی هر دو چشم برطرف شد. شب قبل از سفر هم برای اطمینان خاطر به بیمارستان مفید رفته بودیم. چون خیلی اوضاع چشم سمت چپ خیلی خیلی بد شده بود.
26 بهمن 1393

جوجک به دانشگاه تهران میرود!

آقا محمدحسین جان مادر روز چهارشنبه به دانشگاه تهران رفت! مادر بنده خدایش دو هفته بود که آرامش نداشت تا بعد از امتحانات و خستگی درنکرده پروژه اش را تحویل دهد! اما از قضا روز تحویل پروژه خواب ماند!!   تصورش هم غیرممکن است صبح روز تحویل پروژه خواب بمانی و وقتی بیدارشوی که ساعت 11 هست! وقتی قرار ب.ده سعت 10 صبح دم درب اتاق استاد باشی!! چاره کار اینست که گریه کنان به همگروهیت زنگ بزنی و او جواب نداده و گریان با استاد تماس بگیری! استاد هم خیلی ریلکس بگوید دیگر نیا!! و تو بلندتر گریه (بخوانید عر!!) کنی و بگویی که شبانه روز وقت گذاشته ای و او دلش بحالت بسوزد و بگوید خودت را برسان!!!   خدایا خیلی سخت بود! تصورش هم حالم را بد میک...
11 بهمن 1393