بچگی مامان
دیشب از روی قاب عکس بچگی من که تو کتابخونه اتاق خوابه، یهو گیر دادی که این چرخ رو میخوام! بله! منظور نلفن کلاسیک اسباب بازی بچگی های من بود! مدام میگفتی بچگی های مامانمو میخوام! بعد که توضیح دادیم میگفتی اسباب بازی بچگی های مامانمو میخوام! و یک ساعتی نق زدی و رفتی بالای کمد خودت گشت و گذار!!!! دیروز از ظهر تا شب بامامانی رفتیم خرید و کلی خرید به بهانه ی تولد بابا انجام دادیم!!! شما هم موقع نماز ظهر یک آن در مرکز خرید گم شدی و من به مرز سکته رسیدم! پ.ن. این روزها درست از زمان تعطیلی مامانی، صبحها هنوز پشم باز نکرده، کورمال کورمال از پله ها میری پایین پیش مامانی و اصرار و جیغ و فریاد من افاقه نمیکنه!!!! تا شب هم در موراد ...