آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

شیرین زبانی های یک عشق 2 ساله!

1394/9/3 1:48
نویسنده : مامان مریم
585 بازدید
اشتراک گذاری

تولد پسر گلم هفته ی گذشته بود! چون از قبل برنامه را در تعطیلات عید قربان گرفته بودیم، قصد گرفتن تولد نداشتم. روز تولد محمد هم بسیار سرم شلوغ بود و البته خودم هم کسل بودم. تا اینکه نزدیک غروب مامان تماس گرفتند که میخواهند بیایند. من هم کمی خانه را مرتب کردم و دیدم که با یک کیک بزرگ و هدیه ی جالب (تفنگ بزرگ) وارد شدند. با هم شام خوردیم و مامان جون اینا وزینب اینا هم بعد شام با کیک آمدند. شب خوبی بود ولی شما کلی جچیز در آن شب و شب قبلش (ساندویچ ساز) شکونده بودی :(  آخر هفته میانترم کذایی اعتمادسازه داشتم که بلطف خدا خوب بود. جمعه هم نهار طلاییه و شب هم حرم حضرت عبدالعظیم. شنبه پیش د.صوفه رفتیم. دست شما در رفته بود و جانداختند!! بعد هم بهداشت و قد و وزن! وزن 13.300 و قد 88 سانت با دور سر 48 سانت! خاطرم هست وقتی 8 سانتی هم بودی برایت خاطره نوشته بودم.. امروز هم معاینه چشم در بهداشت و بعد هم پروژه اسفناج!!!

 

گوشه ای تیکه کلامهای محمدحسین که البته طبق معمولی خیلی هاش از یادم رفت :(

مامان چادر سرته؟

مامان چادر سرت کن!

شماره عرشیا بگیرم!

به عرشیا زنگ بزنم.

آقای دکتر دستم خوب کرد!

لباسم مامانجی بافته!

بابا بره شرکت پول بیاره!

مامان مریم درس میخوونه میادش!

مامان مریم دکتر بشه :)

موقع غذا: خودش! خودش!! پولو بخورم! ماست بخورم!

هروقت بخوای رد گم کنی میگی آب، یا پی پی، یا نماز میخوونی! امروز برای اینکه سز ظهر نخوابی کلی دم تختت نماز خووندی :)) 

تیکه کلامت آخ آخ و یا وای وای است! کلا استاد نقش بازی کردن هستی! روزی هزاااااااااار مرتبه از من میپرسی خوبی؟ ناراحتی؟ خوشحالی؟ چی شد؟ همه ی اینها با زیرکی پسرکانه ای توام می شود که دلم میخواهد در دم از شوقت بمیرم!

انقدر شیرینی که روزهای تعطیلمان فقط و فقط با صحبت و هم زبانی میگذرد! تو یک پسر بچه ی تپل و شیطون ، بلبل زبان و همه چیز تمام شده ای که اکنون پاره ی تنم نه، بلکه کل جانم شده ای!!

هر روز کل کمد خودت و کمد دم در را خالی میکنی! کف خانه پر از توپ و خرت و پرت می شود و من قبل بازگشت پدر همه جا رادسته گل میکنم..و شب مجددا قبل خواب...

کارهای دانشگاه هم بیشتر از پیش شده و فقط ذکر لاحول و لا... آرامم میکند!

پدر مجدد 5ش به سفر میروند :( 

 

پسندها (1)

نظرات (0)