دومین دیدار
سلام نفس مامان...
الان که دارم برات مینویسم اشکام روی کیبورد داره میریزه...تا امروز اینقدر خدا رو به خودم نزدیک حس نکرده بودم!!!سوره ی الرحمن داره پخش میشه و من های های گریه میکنم. حال بابا هم تعریفی نداره. اونم از خوشحالی بال دراورده...فبای الاء ربکما تکذبان
تصور اینکه یه موجود کامل و سالم!! داره تو وجودم وول میخوره... وای خدا! من چیجوری ازت تشکر کنم؟ با چه زبونی؟ با چه ابزاری؟ با چه رویی؟ خداااااااااا تصورش برام غیر ممکنه!!!خدا خودت حفظش کن...
امروز شنبه صبح وقت ازمایش غربالگری و سونو NT,NB داشتم...ساعت 6.5 مثل روال همیشه جلو در بیمارستان بودیم. یه نیم ساعتی رفتم تنهایی پارک. بابایی رفتند استخر و من رفتم ازمایشگاه..بعد نمونه گیری رفتم از سونو اولم کپی گرفتم و خوراکی شیرین خوردم تا شما راحتتر به من و خانوم دکتر رخ بنمایی!!!
ساعت یک ربع به نه رفتم سونوگرافی . خ.دکتر استواری خیلی زود رسیدند همون موقع بابا تماس گرفتند و گفتند میخوان بیان... با هم رفتیم داخل...خانم دکتر فوق العاده متبحر و مهربون بودند مثل همیشه. تعریف ایشون رو زیاد شنیده بودم. کلی برای بابا توضیح میداد. منم سرمو کج کرده بودم اما سخت میدیدم. با اینکه بنده خدا کلی مانیتور رو به روی من کرده بودتد. خلاصه کلیه استخوان های شما (انگشتای دست، ستون فقرات، بینی و...) رویت شد و همشو به بابا نشون دادند. چشماتم دیدم نفسم..الهی من قربون جشمات بشمو هی دستتو میزدی به صورتت..فکر کنم مثل مامانی خیلی به ظاهرت اهمیت میدی خلاصه از همه لحاظ شما چک شدی. جفت هم بررسی شد. یه کمی پایینه که دکتر گفتند با استراحت به مرور میره بالا. خطر زیادی نداره فقط ممکنه طبیعی نشه زایمان کرد. اصلا مهم نیست ! مهم سلامتی شماست عزیز دلم!! خلاصه شاد و خندان با بابایی از اونجا خارج شدیم و من برگشتم خانه...
الان احساس سرخوشی زیادی دارم...حتی حالت تهوع هم فراموش کردم. تصمیم دارم از این به بعد مادر بهتری برای شما باشم. ببخش اگر تا اینجا یه کم کوتاهی کردم.. خدا کنه بتونم جبران کنم نفسم..
بوس مادر جان!