40 روزگی عشقم.
بسم الله
سلام عزیزدل مامان
این روزها وقتی صدات میکنم و بهم میخندی، مطمئنم خوشبخت تر از من وجود نداره. وقتی با چشمای درشتت همه جا رو با دقت نگاه میکنی، وقتی از خودت صداهای جورواجور درمیاری دلم میخواد غرق بوسه ات کنم...جدیدا یاد گرفتی با دستای کوچولوت پستونکو از دهنت درمیاری و هر زمان لازم دیدی دوباره میذاری تو دهنت عاشق این کارهای بامزت هستم. ولی نگران و ناراحتم که نمی تونم زیاد برات وقت بذارم. هر زمان که شما آرومی مجبورم برم به کارهای خونه برسم. برنامتو با اذان تنظیم کردی! دقیق موقع اذان گریه شما شروع میشه و دیگه نمی ذاری نماز بخونم
دقایقی هست که وارد روز 42 تولد شما شدیم. متاسفانه هنوز موفق به حضور در مجالس عزاداری نشدیم. شب اربعین به هیچ هیئتی نرسیدیم. فقط بابا جون هیئت آقای حق شناس رفتند. 2شنبه (روز اربعین) هم من و شما همش خواب بودیم و مشغول آش پزون. عصر هم رفتیم ملاقات بابابزرگ بابایی. سه شنبه خاله سما اومدن خونمون و بعد از ظهر کلی عکسای خوشگل از شما گرفتند. دستشون درد نکنه. واقعا لطف کردند و کلی خسته شدند. انشالله درست که شد برات میذارم. چهارشنبه روز چهلمت مامان جون جلسه داشتند. امروز هم خانه بودیم. قرار بود شب به هیئت برویم که دیر رسیدیم و به جاش رفتیم برای اولین بار کافی شاپ اینم از هیئت امشب ما
عکس روز 39 ام شما. لاحول ولا قوه الا بالله...(عکس از هنرهای خاله سمای مهربونه).
اینم شما وقتی هنوز به پوچی پستونک پی نبردی و بیرون ننداختیش :)
پ.ن: دیروز چند خبر بد را با هم شنیدم!! همگی مربوط به بچه و بچه داری!! عمق فجایع در ذهنم نمی گنجد!! جنینی 6 ماهه از دست میرود! طفلی 6 ماهه از دست میرود!! و... خدایا به دل مادرانشان رحم کن! نوه دایی رضا پیش فرشته ها موند و زمینی نشد!! دختر مریم جون دوست دانشگاهم بخاطر مشکلات تنفسی به رحمت خدا رفت...خدایا صبرشان بده! خدایا هیچ مادری را با فرزندش امتحان نکن...