شبهایی که تو در آغوشم نیستی...
بسم حق
جان مادر، سلام
قلب مادر، روح مادر، سلام
این روزها محبت و توجهت به من دیوانه ام میکند...وقتی لبخند میزنی دنیا به رویم میخندد...
دیشب برای اولین بار در تخت خودت خوابیدی...با اینکه خوشحالم از استقلالت، اما دلم برای تنهایی خودم گرفته است! 42 شب در آغوش هم نفس کشیدیم و خوابیدیم...اما از شب 44 تولدت تصمیم گرفتم نزدیک خودم اما در تخت دیگری بیارامی...این 3-4 ساعت دوری برایم خیلی سخت بود.
این هم عکسی از تخت پارک شما که الان در اتاق خودمون هست.
پ.ن: امروز خیلی خسته شدم! از وقتی که من بیدارم شما هم بیدار هستی. هنوز هم نخوابیدی..فقط در طول روز مجموعا نیم ساعت خواب خرگوشی کردی...منصوره جون هم امروز اومد بهمون سر زد. مادرم! بخواب
محمدحسین جان عاقبتت ختم به خیر شود با شهادتت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی