آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

شروع بهاری دیگر

1392/10/14 1:06
نویسنده : مامان مریم
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرک حسینی و عزادار من

ایام عزاداری و بهار گریه به اتمام رسید و بهاری دیگر آغاز شد...خوشبختانه آغاز این بهار مصادف شد با تولد زینب خانوم دخترعموی شما. ایشون امروز نزدیک اذان مغرب به دنیا اومدند. خداروشکر که نوزاد دیگری پا به این دنیا گذاشت. قدمش پر برکت!

بزرگ شدی پسرکم!  اینقدر روی همه ی رفتارهات تمرکز دارم که بزرگ شدنت رو تو این 50 روز احساس میکنم. وقتی بغلت میکنم، اگر پستونک دهنت باشه سریعا درمیاری و منتظر شیر میشی. با کوچکترین حرکتی از سمت ما میخندی و از خودت صدا درمیاری. موقع تعویض خیلی خیلی ذوق میکنی و...

متاسفانه چندین بار میخواستم بیام و برات بنویسم اما فرصت نمی شد! الان هم بعد از یک عملیات ویژه اومدم. متاسفانه 3 شبه شما موقع خواب گریه میکنی و جیغ میکشی. خیلی بد و سخته! امشب برات سشوار روشن کردم و آروم شدی. روی پام گذاشتمت و خوابت برد. قربون دل کوچیکت بشم. چرا یهو دل درد شدی؟؟ گریه

روز 28 صفر در خانه بودیم مامانی نذر شله زرد داشتند. بعد از تشیع جنازه شهدا و مراسم خانه خاله جون بابا،  بابایی اومدن دنبالمون و رفتیم خانه مامان جون و تا آخر شب اونجا بودیم. یه کوچولو احساس کردیم سرما خوردی و این شد که شما و امیر علی (همیشه سرماخورده!!) را سر شب بردیم مطب دوست عمو سعید که نزدیک خونه مامان جون هست. خیلییییییییی با خاله خندیدیم! آخه دوست عمو، متخصص اعصاب و روان بود خنده خلاصه سوژه ای داشتیم تو مطب. شب هم از داروخانه رامین کرم پودر گرفتم (چون تمام شده بود و جهت مهمانی های اینده لازم بود چشمک) که ماجرایی داشت در نوع خودش و هنوز هم ادامه داره...خنثی

چهارشنبه شب رفتیم هیئت شهدای گمنام. خیلی خوب بودی و همکاری کردی. پنجشنبه ظهر رفتیم عشاق و شب مجددا شهدای گمنام. امروز هم از نهار خانه مامان جون بودیم. شب به همراه مامان جونی و دایی عرفان و البته بابا (جناب عمو خان) رفتیم بیمارستان پارسیان ملاقات زنعمو و زینب خانوم! خیلی نی نی ناز و بامزه ای بود...خدارو صد هزار مرتبه شکر...

این روزها خیلی خسته ام و بغضی همیشگی دارم. خدایا مرخصی می خواهم! هر چند بابا جون تمام تلاششون رو برای خوشحالی من میکنند... هر چند تمام مشکلات با یک خنده ی صبحگاهی تو مرتفع خواهد شد...خدا هر دوی شما عزیز رو برام حفظ کنه...

عزاداریهایت قبول پسرک حسینی من! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ستاره
14 دی 92 22:26
خدا رو شکر که ماه ربیع براتون با تولد زینب خانوم همراه بود. سعی کن یه کم به خودت برسی که خسته نشی و همیشه یه مامان شاداب باشی