عیدکم مبارک :)
یادش بخیر! باردار که بودم اعیاد را به تو مونسم تبریک میگفتم! اما پس از پانهادنت به این دنیا، زمان اینقدر سریع میگذرد و وقت آنقدر تنگ است که حتی وقت تبریک و شادباش به تو را ندارم... بهترین روزهای عمرم به سرعت باد میگذرد.... خدایا بابت نعماتت شکر!
روزی که گذشت میلاد امام عسگری (ع) بود. جمعی از دوستان دانشگاه (لیسانس) مادرت به دیدنت آمدند. یادم هست در ماه ربیع و آغاز ولایت آقا امام زمان (عج) هم گروه دیگری از دوستان (رفقای بسیج دانشگاه) آمده بودند. انشالله همیشه در روزهای شادی اهل بیت، خانه مان پر از شادی و سرور باشد! انشالله غم و شادی مان در غم و شادی آل الله باشد...
پ.ن 1: اولین برف محمدحسین هفته پیش باریده شد!!! روز سه شنبه هم در همان برف شدید به مهمانی خانه خاله منصوره رفتیم. روز چهارشنبه علیرغم برف سنگین همکلاسی های ایام شباب (دبیرستان) آمدند و پسرک پاییزی مان را دیدند.
پ.ن 2: عجب داستانی دارد خواباندن این فسقل ها... حکایت پاهای خواب رفته و کمر شکسته هست