بلند بگو الله اکبر
سلام به یکی یه دونه ی مامان. سلام به عشق مامان
دیروز روز ٢٢ بهمن بود. طبق برنامه هر سال، همگی رفتیم راهپیمایی. اما امسال یه راهپیمایی کننده ی نوزاد هم همراهمون بود بماند که با چه مشقتی با ماشین رفتیم تا نزدیکای میدان آزادی. ولی روز بسیار خوبی بود. شما عزیز دلم کل زمان در کالسکه ی گرم و نرمت لالا تشریف داشتی و حتی چشماتو باز نکردی تا جمعیتو ببینی. بیچاره مادر از همه جا بی خبر، که نصفه شب برات شیر دوشیده بود تا یه وقت پسرک گوگولیش گرسنه نمونه. ظهر وقتی رفتیم تو ماشین عمو سعید با یه جیغ بیدار شدی و همونجا شیرتو خوردی. بنده خدا بابایی هم با مترو رفتند دنبال ماشین (خیلی اذیت شدند) نهار هم خانه مامان جون بودیم و به رسم ٢٢ بهمن های هر سال آبگوشت با مخلفات کامل زدیم . شب هم یکسره رفتیم خانه ی مامانی و تا آخر شب اونجا بودیم.
شب ٢٢ بهمن میخواستم ببرمت پشت بوم اما تازه از حمام آمده بودی و ترسیدم سرما بخوری. خوشبختانه بعد از حمام خواب عمیقی رفته بودی و سر وصداها و خصوصا شیطنت های بابایی، تو رو بیدار نکرد. خیلی خیلی خوش گذشت. به لطف عمو محمد صادق بساط آتیش بازی و ترقه بازی برقرار بود انشالله سال دیگر به مناسبت حضور شما مراسم مفصل تر برگزار خواهد شد (خود عمو چندین بار تاکید کردند!! دیگه ببینیم و تعریف کنیم) ...
انشالله یاور امام و رهبر عزیزمان باشی...
راهپیماییت قبول پسرک انقلابی من!