آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

بلند بگو الله اکبر

1392/11/23 22:07
نویسنده : مامان مریم
132 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به یکی یه دونه ی مامان. سلام به عشق مامان

دیروز روز ٢٢ بهمن بود. طبق برنامه هر سال، همگی رفتیم راهپیمایی. اما امسال یه راهپیمایی کننده ی نوزاد هم همراهمون بود قلب بماند که با چه مشقتی با ماشین رفتیم تا نزدیکای میدان آزادی. ولی روز بسیار خوبی بود. شما عزیز دلم کل زمان در کالسکه ی گرم و نرمت لالا تشریف داشتی و حتی چشماتو باز نکردی تا جمعیتو ببینی. بیچاره مادر از همه جا بی خبر، که نصفه شب برات شیر دوشیده بود تا یه وقت پسرک گوگولیش گرسنه نمونه. ظهر وقتی رفتیم تو ماشین عمو سعید با یه جیغ بیدار شدی و همونجا شیرتو خوردی. بنده خدا بابایی هم با مترو رفتند دنبال ماشین (خیلی اذیت شدنددل شکسته) نهار هم خانه مامان جون بودیم و به رسم ٢٢ بهمن های هر سال آبگوشت با مخلفات کامل زدیم خوشمزه. شب هم یکسره رفتیم خانه ی مامانی و تا آخر شب اونجا بودیم.

شب ٢٢ بهمن میخواستم ببرمت پشت بوم اما تازه از حمام آمده بودی و ترسیدم سرما بخوری. خوشبختانه بعد از حمام خواب عمیقی رفته بودی و سر وصداها و خصوصا شیطنت های بابایی، تو رو بیدار نکرد. خیلی خیلی  خوش گذشت. به لطف عمو محمد صادق بساط آتیش بازی و ترقه بازی برقرار بود از خود راضی انشالله سال دیگر به مناسبت حضور شما مراسم مفصل تر برگزار خواهد شد (خود عمو چندین بار تاکید کردند!! دیگه ببینیم و تعریف کنیم) ...

انشالله یاور امام و رهبر عزیزمان باشی...

راهپیماییت قبول پسرک انقلابی من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله ستاره
23 بهمن 92 13:27
اتفاقا شب بیست و دوی بهمن ما محل شما بودیم، ماشاالله خیلی پر شور بود. محله خودمون بی حالن شما تا اینجا میاید اما نمیاید خانه ی ما
خاله ستاره
23 بهمن 92 13:28
راستی آقا محمد حسین همکاری کرد؟ ما همش امسال تو فکر سال بعد بودیم با نی نی! بله خاله جون. کل مسیر رو خواب بود
خاله مائده
26 بهمن 92 10:08
خوش به حالتون مریم من بعد از اینکه با شوق و ذوق خودم و فاطمه یکتا رو آماده کردم فاطمه یکتا هی عطسه کرد و سرفه کرد و آبریزش و ... باباش هم گفت من تنها میرم تو صلاح نیست با بچه ی سرما خورده بیرون بیایی. منم موندم تو خونه و از پنجره بیرون رو نگاه کردم.