آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

آغاز چهار ماهگی

1392/2/18 22:55
نویسنده : مامان مریم
151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولو... به همین سرعت سه ماه گذشت... من هنوز در شوک داشتن تو هستم و تو داری روز به روز بزرگتر میشی... هنوز باور نکردم تو رو در وجودم دارم...خدای مهربون اینقدر شما رو ساده به ما هدیه داد که شاید تو این مدت درست شکرگزاری نکردیم...

 

فردا (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92) وارد چهار ماهگی میشی...

 

مامانی من امروز حسابی سرما خوردم و خیلی رنجورم.. ببخشید اگر نمیتونم درست به شما برسم...اما اینو بدون به عشق نفس های تو زنده ام...به شوق دیدن شما روزها رو سپری میکنم...به یاد آغوش گرفتن شما رنج این ایام رو تحمل میکنم...

با تو مانوس شدم..روزها با شما صحبت میکنم...برات بلندبلند قرآن میخوونم..باهات دردل میکنم...انگار که سالهاست با منی...انگار که سالهاست تو رو تو وجودم دارم...چقدر لحظات شیرینیه...میدونم وقتی که انشالله بیای بغلم دلم برای این دوران تنگ میشه...هر شب عکسای جدید شما رو میبینم...میبوسم...قربون صدقت میرم و بعد میخوابم.. و بابایی در مقابل این کارهای من خنده ی شیرینی میزنه...لباسهایی که فعلا برات گرفتیم همیشه رو مبل پهنه..تا من با دیدن هربارشون تو دلم قربون صدقه ی عزیزدلم برم که قراره اینارو بپوشه...

 

نمیدونی چقدر هیجان انگیزه یه موجود زنده از جنس خودت تو وجودت باشه...با تو تغذیه کنه..با تو شاد و غمگین بشه... واااااااای که من هنوز از این لذات بهره نبردم... نمی خوام دوران شیرین بارداریم اینقدر زود سپری بشه... میخوام تو رو برای همیشه داشته باشم..برای خودخودم!!! شاید خود خواهی باشه اما اگر بیای بیرون و همه بهت محبت کنند شاید یه کم حسودیم بشه...اخه شما فقط برای منی..خدا شما رو به من هدیه داده.... تو مونس منی...هم نفس تمام لحظاتمی...من هم روزی هم نفس مادرم بودم..شاید برای همین هم انسان به مادرش بیشترین وابستگی رو داره...شاید..(که البته این تنها دلیل قطعا نیست...زحمت تربیت و رشد بچه پس از تولد هم غیرقابل انکاره)


الان که دارم اینارو مینویسم به عشق مادرپدر خودم زار میزنم.. ادم تا مجرده هیچی متوجه نمیشه...تازه بعد ازدواج قدرشونو میدونه...و بعد که خودش پدر و مادر میشه دیواااااااانه میشه از عشقشون....دلم میخواد دستای بابای مهربونم غرق بوسه کنم..دوست دارم گونه و پیشونی مامانمو مرتب بوس کنم...اما حیف که حیا و شرم مانع میشه..فقط گاهی..به بهانه ای...

جفت مامان جوونا خیلی هوای منو دارند...خدا به همشون خیر کثیر بده....بابا جون خیلی کمک حالمه...از سرکار که میاد سریع خانه رو مرتب میکنه. ظرف ها رو میشوره...و من روز به روز شرمنده تر میشم... همش ددعا میکنم بتونم با تربیت خوب شما ذره ای از محبتهای بی دریغشو جبران کنم... عسل مامان ترخدا همکاری کن با من...ازت خواهش میکنم سر مسائل تربیتی و مذهبی لجاجت نکنی... انشالله محب اهل بیت باشی نی نی خوب من...امروز که سرماخوردم کلی گشتند تا لیموشیرین پیدا کردن. اخه مامان که نمیتونه دارو بخورهخمیازه

پ.ن. در اولین فرصت عکس های شما در سونوگرافی ان تی گذاشته میشود!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)