5 ماهگی محمدحسین جان
سلام به نفسم؛ سلام به عشقم
این روزها انقدر گرم لذت هستم که دوست دارم زمان کش میومد تا من از وجود پسر بهشتیم لذت ببرم. به جرات میتونم بگم مادری فقط لذت هست و بس! حتی سختی هاش هم برات شیرینه...
محمدحسین جون خیلی خیلی آواز میخوونه. از خودش صدای آغوو، ااا، بووووو در میاره. هنوز دندون نداره و خیلی اذیته ده روزی میشه موقع سینه خیز هر وقت خسته میشه سرشو میذاره رمین و استراحت میکنه. عااااااااااشق این حرکتشم. حدودا ده روزم هست غذای کمکی که فعلا لعاب برنج هست رو بهش میدم. دیروز هم برای اولین بار چند ثانیه تو رورک نشست.
و اما بریم سراغ روزانه های بهاری گل پسرم
عید به سرعت تمام شد. سال تحویل مثل هر سال حرم حضرت عبدالعظیم بودیم. روز اول فروردین هم خانه مامان جون و بابابزرگ رفتیم. شنبه صبح خانه مامانجی و عصر هم خانه عمو مهدی و خاله طاهره رفتیم. یکشنبه صبح عمو مهدی اینا آمدند خونمون و نهار خانه خاله الهام رفتیم. عصر هم خانه خاله طیبه و عمو مرتضی. و ساعت 9.5 شب برگشتیم و باروبنه ی سفر بستیم. دوشنبه (4 فروردین) ساعت 7 صبح به سمت مشهد حدکت کردیم. شکر خرا سفر خوبی بود و شما آقایی خودت رو به همه ثابت کردی. از اون سفر اسمت شد مد اقا (مخفف محمد آقا . خاله طاهره اینطوری صدات میکردند) . با کالسکه میرفتیم حرم و اصلا نق نمیزدی. فقط یک شب موقع نماز ناخوش بودی. اونم بخاطر غذای من میخواستیم برات هدیه ای به عنوان کاپ اخلاق بگیریم که چون فرصت سفر کوتاه بود و از مغازه های دم حرم نمیشد چیز مناسب یافت نگرفتیم. مامانی لطف کردند و از بازار رضا برات سجاده ی ترمه گرفتند که انشالله جشن تکلیف بهت خواهم داد. فقط دو کار عجیبی که تا بحال انجام نداده بودی و من ازش واهمه راشتم اتفاق افتاد. تو راه رفتن نزدیک نیشابور متوجه شدم جیشت پس داد ریگه همونجوری موندیم تا رسیدیم خونه. یک بار هم خونه خاله طاهره موقع تعویض جیش کردی و همه دم و دستگاهت رو کثیف کردی جمعه (8 فروردین) هم برگشتیم. یکشنبه و دوشنبه استراحت کردیم و عصر هیئت اقای توکلی رفتیم. روشنبه شب مامان جون اینا، خاله الهامن و خاله طیبه اینا اومدند خونون. سه شنبه چهارشنبه . پنجشنبه خانه بودیم و از این هیئت به اون هیئت خداروشکر شما هم آقا بودی و اذیت نکردی
از بعد تعطیلات هر روز با هم تا ساعت 12-1 ظهر استراحت میکنیم. اما امروز تصمیم گرفتم زودتر بیدار بشم. سه شنبه وقت دندان پزشکی داشتم که نرسیدم برم به جاش رفتیم خانه مامانجی. چهارشنبه هفته پیش دوتایی کالسکه سواری کردیم و رفتیم مدرسه مامانی. نمیدونی همکارا و دانش آموزای رفاه چیکار میکردند برات عصر هم با کالسکه رفتیم خانه مامان بزرگ زینب روضه. پنجشنبه هم رفتیم حوزه. و شب هم خانه عمو حسین. جمعه شب مهمونی بسیار سخت و نفس گیری داشتیم. دوستای بابایی اومدند خونمون. تعدادشون خیلی زیاد بود و و اقعا پذیرایی سخت بود از اون روز تا حالا مشغول استراحتم دیشب جلسه قران رفتیم. خیلی عالی بود. انشالله از این به بعد یکشنبه ها می رویم.
ببخش تند تند نوشتم فقط برای اینکه آمار روزهای کودکیت فراموشم نشود...
پ.ن 1: دیروز وفات بانوی غریب بقیع، جناب ام البنین بود. انشالله بانو کمکم کنند در تربیت تو.
پ.ن 2: امروز سالگرد پنج ماهگی توست. پنج ماه هم نفسی با تو برایم حکم پنج دقیقه هم نداشت ای خدا محمدحسینم را خودت حفظ و حمایت کن... قصد دارم کیک درست کنم.