پسرک سینه خیز من!
محمدحسین جان امروز بعداز ظهر سینه خیز رفت... انشالله روزی رو ببینم که در جبهه های نبرد سینه خیز بره خودتو کشیدی جلو و اسباب بازی هاتو برداشتی...البته قبل از این هم از این کارها میکردی، اما امروز خیلی مشهود بود.
امروز بعد از چهار ماه بالاخره باباجونو راضی کردم تا بریم چکاپ. از شانس بد من، دکتر نیمد و همگی ناراحت شدیم و خسته و نالان برگشتیم خانه. میخواستم بعد دکتر برم خرید که مامانی نگذاشتند برم. عوضش یه نهار مفصل خوردیم و دوتایی خوابیدیم. خلاصه امروز هیچ کار مفیدی نکردم.
خیلی این روزا با هم بیرون میریم. دارم فکر میکنم اگر کالسکه نبود دست مادرا تو همون ماه اول میشکست... من که پمج دقیقه هم نمیتونم... حتی سر شستن هم مشکل دارم.
راستی دبروز بعد از مدتها دوتایی حمام رفتیم و بابایی شمارو تحویل گرفت. بعد هم کیک تولد پنج ماهگی شما و شام تولد (پیتزا) خوردیم.
امشب پایین دعوتیم. شیرینی خرید سولاردام انواع غذاهای طبخ شده در فر بعد از شام هم میریم خانه مامانی. باباجون فردا میرن سفر. ما هم میریم گشت و گذار قراره با دانش آموزا بریم پارک بانوان. ظهر هم میریم حوزه.
چقدررررررررررر پراکنده حرف زدم