آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

هفته ای که به خیر گذشت!

1393/4/17 9:54
نویسنده : مامان مریم
140 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به محمدحسین، پسر عزیزتر از جانم...

روزهای گذشته، روزهای سختی برای ما بود. صبح روز چهارشنبه دو هفته قبل راهی مشهد شدیم. ابتدا در دوربرگردون فرودگاه جریمه شدیم و داخل فرودگاه برای اینکه شناسنامه شما همراهمون نبود و من هم کارت ملی با خود آورده بودم خیلی معطل و اذیت شدیم. خلاصه به هر مصیبت و استرسی که بود به پرواز رسیدیم. در مشهد شما طبق معمول بسیار عالی بودی و شیرین! خیلی سفر خوبی بود خداروشکر. بابا حمیدرضا هم عصر پنجشنبه به ما ملحق شدند و کالسکه ی شما رو هم آوردند. متاسفانه اصلاااا حاضر به نشیتن در کالسکه نبودی. هر سری با کلییییییی ترفند شما رو مینشوندیم تو کالسکه. یه جیغ با مزه هم میزدی که به جای اینکه حرصمون رو دربیاری بیشتر خندمون میگرفت. شنبه شب باید ساعت 23:55 برمیگشتیم که البته ساعت 3 بامداد سوار هواپیما شدیم. بعد از یک ساعت که تشریفات پرواز انجام شد،هواپیما کمی حرکت کرد ولی خلبان اعلام کرد بخاطر نقص فنی مجبوریم توقف کنیم. حدود 40 دقیقه دیگر داخل هواپیما بودیم که اینبار اعلام کردند از هواپیما خارج بشید و منتظر اعلام بعدی باشید. با کلی خستگی رفتیم نماز صبح خواندیم و در نمازخانه ماندیم. شاید کلا دو ساعت بیشتر نخوابیدیم! محمدعرفان هم مرتب اخبار را برایمان می آورد و من هم برای سرکشی به سالن میرفتم... بگذریم! نهایتا ساعت 3 پریدیم و به سوی خانه و کاشانه شتافتیم! روز اول ماه مبارک بدون داشتم درک درستی از دستمان پرید! شب بعدش افطار منزل مامانی بودیم. 

 

و اما روز چهارشنبه صبح طبق معمول مشغول شیر خوردن بودی که یهو غلتیدی و از تخت افتادی... من با صدای گرومب از خواب بیدار شدم و بغلت کردم. اصلا نفهمیدم چطوری افتاده بودی! خداروشکر زود گریت بند اومد و به روال سابق برگشتی تااااااااا عصر که بعد از خواب یهو آوردی بالا! اونم خیلی عجیب و غریب. سریع با بابا تماس گرفتم و با ناله و گریه گفتم بیاد خونه. به مطب دکتر کرامتی زنگ زدم و گفتند باید بدیم بیمارستان و دکتر کاری نمیتونه بکنه! خیلی سریع رفتیم کلینیک پگاه. اونجا پزشک متخصص گفت بریم بیمارستان مفید. تو ماشین هم مرتب میوردی بالا و منم زار زار گریه میکردم... فقط خدا میدونه چی گذشت بهمون... بیمارستان گفتند ظاهرا مشکلی نیست و باید صبر میکردیم که دیگه نیاری بالا! ولیییییییی متاسفانه چند بار خیلییییییی ناجور عق زدی! آخه دیگه چیزی نبود که بیاری بالا!! دکتر با دیدن این صحنه سریع دستور سی تی اسکن داد! برای سی تی باید خواب بود... بابا برات پستونک خریدند و خوابیدی.. اون لحظات حاضر بودم بمیرم و تو رو تو مریی نبینم... بالاخره سی تی انجام شد! انقدر معصومانه و مظلومانه خوابیده بودی که بابایی هم گریش در اومد!! خدایا چرا بچه من باید سی تی بشه؟ خداروشکر جواب سی تی خوب بود. حالا باید دوباره منتظر استفراغ شما میبودیم که خوشبختانه نیاوردی بالا. به درخواست من بابایی و مامانی برات چمد دست لباس آورده بودند.. آخه از بس حالت بد شده بود، لباست خیس و بدبو شده بود... همگی ساعت 11 برگشتیم خانه و تو به مح رسیدن آوردی بالا... تا صبح نخوابیدیم و کم کم بهت شیر دادم... بعد از سحری و نماز صبح رفتیم بیمارستان کودکان تهران. مامان جونم هم که از دیشب مرتب گریه میکرده و حتی دوستا و آشنایان هم باخبر شده بودند همراه باباجونم اومدند بیمارستان. آمپول ضد تهوع زدی و کلی شربت دارو برای اسهال و استفراغ! هر چند یک بار دیگه هم آوردی بالا ولی حال عمومیت داشت بهتر میشد! بابا اون روز رو نرفتند سرکار و تا عصر مرتب بهت داروها رو دادیم. عصر رفتیم خانه مامان جون که افطار دور هم جمع باشیم. در راه برگشت به خانه رفتیم مسجد ارگ. وقتی برگشتیم نزدیک سحر بود و در کمال ناباوری دیدم در سمت راست ماشین داااغون شده و از بین رفته. بوی سیم سوخته بدی میومد و من خیلی بابت شما میترسیدم. بعد از رفتن پلیس ما هم کم کم راه افتادیم. هر کس که از کنار ما میگذشت نگاه معناداری میکرد. از بس صدا و بوی عجیبی از ماشین بلند میشد... روز جمعه هم خداروشکر بهتر بودی و افطار خانه عمو علیرضا اینا بودیم. از شنبه شما خیلیییییییی زیاد جیغ میزنی!البته کاملا مشخصه جیغ شادی و بازی هست! خیلیییی شیطنت میکنی در حدی که من جرات تکان خوردن هم ندارم. دو شب هست که اتاقت را جدا کردیم و تخت شما را به هال منتقل کردیم. البته بنظرم این اقدام درست نبوده و باید تخت به اتاق شما منتقل بشه. چون وقتی اینجا میخوابی هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم...

 

شیفته شیوه غذا خوردنت هستم. به سان یک آقای با شخصیت در کریر مینشینی و غذاتو میخوری. هر وقت هم که سیر بشی یا لباتو به هم فشار میدی. یا با یه حالت بامزه ای تف میکینی بیرون (البته با صدا). خلاصه که عاااشق بوی تنت هستم. عاشق شیطنتهات و خنده هات! دنیا رو بدون تو نمی خوام محمدحسین مامان!

پسندها (1)

نظرات (1)

مائده
18 تیر 93 0:41
واي مريم چه اتفاق وحشتناكي خب چي بود چرا اينطور شد حالا فردا بهت ميزنگم مردم از نگراني