محمد حسین راه رونده
سلام به نازنین پسر! عیدت مبارک عزیزدلم.
امروز عید غدیر، عید الله اکبر بود و ما بخاطر اینکه خیلییی این روز رو خاطره انگیز کنیم دو سری تولد برات گرفتیم. البته مهمونی ظهر در عرض نیم ساعت جور شد. چون تنها روزه دار همیشگی خونمون به زور مامانی افطار کردند و من هم بقیه خانواده را مجبور به افطار کردن روزشون کردم و اینچنین شد که همگی برای نهار به رستوران طلاییه رفتیم. این مهمونی به مناسبت قبولی در دکترا و تولد جوجک خان بود. خداروشکر همه چیز خیلییییییییی عالی برگزار شد. شب هم در خانه جوجه کباب درست کردیم و با عموها کلی خوش گذروندیم.
و اما محمدحسین شیطون که دو سه هفته ای بود عجیب و طولانی می ایستاد در روز عید غدیر راه رفت!! وقتی بابا جلوی جانمازش نشسته بود دو قدم به سمت بابا رفت. پایین هم این کار رو تکرار کرد که باعث شادی همه شد!
هفته پیش هم در یک حرکت انتحاری عمو اینا همراهمون اومدند شمال و خداروشکر خیلی سفر خوبی بود. از چهارشنبه تا جمعه شمال بودیم. خداروشکر فقط روز اول و در مسیر رفت، هوا سرد و مه آلود بود و روز پنجشنبه هوای بسیاااااااااار مطلوبی رو تجربه کردیم و تله کابین نمک ابرود رفتیم. شمال سری قبل، آقا محمدحسین 4 ماهه در دل مامانی بودند و در اردیبهشت ماه بود...
روز قبل از شمال نیز واکسن آنفولانزا زده شد. زینب و زنعمو هم همراهمون اومد اما خانم پرستار برای زینب نزد. بعد از درمانگاه هم چهارتایی به پارک رفتیم و شما کلی تاب بازی کردید.
اینم روایت تصویری از هفته ای که گذشت...
اول از همه نهار روز چهارشنبه لب ساحل
محمدحسین و اولین ملاقات با دریاااا
اینجا هم رفتی و پایی به آب زدی
جوجک و دختر عمو
نمک ابرود در ارتفاعات
به لطف زنعمو جون هر شب بعد از نماز برنامه خرید برقرار بود و ما همه پاساژها و فروشگاه ها رو گشتیم
اینم ماحصل اینهمه وقت گذاشتن :دی البته یک عدد قورباغه بسیار بزرگ بادی هم یادبود سفر از طرف عمو علیرضا بود که تو عکس یادم رفت بذارم
و امااااااااااااااا عید غدیر : محمد حسین در حال رفتن به خانه دوست بابایی (سید) که عیدی بگیرد
نهار عید غدیر
شام عید غدیر
آقای مولود پیش از شروع مراسم (تمام لوازم تزئینی به جز ریسه تولدت مبارک، از زمان طفولیت خودمان به جا مانده که البته آقای چشم تیله ای در یک حرکت انتحاری اقدام به پاره کردن آنها نمودند )
محمد حسین در حین مراسم (بعد از پوشیدن شلوار رسمی)
جوجک در حال تلاش برای رسیدن به کیک
و در آخر پسرک فاتح میدان
چقدرررررررررررر عکس بود... واقعا بروزرسانی وبلاگ، با این همه کار مانده، چیزی شبیه جنون است!!
باشد که رستگار شویم