خداحافظی با شیر
سلام به عشق ترین پسر دنیا
نزدیک 48 سعت است که لب به شیر نزده ای! بعد از تلخ شدن سر شیر اصلا نخواستی دیگر امتحن کنی... روز گذشته بسیار روز سختی بود. بیشتر ساعات به بغض و گریه گذشت... واقعا تصور جدایی از شیر دادن و در آغوش کشیدن تو، برایم شکنجه است. شب اول دو بار بیدار شدی و آب خوردی و خوابیدی. ساعت 7 صبح بیدار شدی و به هیچ عنوان نخوابیدی البته من هم خواب بودم و تلاش زیادی نکردم. برای همین سه نفری به بیرون از خانه رفتیم. بابا رفتند شرکت و من و شما نزدیک 1.5 ساعت پساده روی کردیم تا در کالسکه بخوابی. بعد از به خواب رفتنت به خانه آمدیم. تا بعدازظهر هم در خانه مامانی مشغول تدارک بله برون بودیم. ساعت 5.5 به خانه زنعموی جدیدت رفتیم و با اینکه زینب نبود، شما بسیااااااااااااار آقا بودی و در بغل بابا نشسته بودی. فقط آخر مراسم هم پیش من آمدی و بستنی خوردی. شب هم بعد نماز به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم و برای استعانت درامر شیردهی از خداوند کمک خواستیم. شما هم بری نخستین بار با من به زیارت آمدی و به همه ی ضریح ها سلام میکردی و مرتب بوس میکردی.
در تعطیلات عید فطز یک روز پس از آنکه در مسلم نهاز خوردیم به حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم و شما در آنجا به یک شیب برخورد کردی و مدتها سرسره سواری کردی! دیشب هم به محض ورود به همانجا رفتی و به سختی از سرسره دل کندی...
انقدر حرف زدنت شیرین هست که با هر جمله ات رندگی میبخشی اما متاسفانه نمیگذاری فیلم و عکسی ثبت شود...