روز آخر...
سلام محمدحسین جان
امروز 29 ام ماه مبارک رمضان هست. بگذریم از اینکه مامانت اصلا نتونست استفاده ای بکنه
دلم خیلی گرفته. برای اعمال ضعیف خودم...تنها خواسته و آرزوی من عاقبت به خیری شما هست.
خدایا به بدی من نگاه نکن...پسرم پاک و معصوم هست...محمدحسین را در پناه خودت حفظ کن...(الهی فدای حرکات دستو پات. هم اکنون تکون شدیدی خوردی آخه تازه صبحانه خوردم )
خانم دکتر حجتی گفتند فقط زایمان طبیعی بدون اپیدورال انجام میدهند. منم عزمم رو جزم کردم که انشالله بتونم طبیعی طبیعی گل پسرم رو به دنیا بیارم...انشالله. خدایا توانش رو به من بده...
روز آخر چقدر عرفانیست...چشم هایم عجیب بارانیست...
عطر جنت تمام شد افسوس...آخرین لحظه های مهمانیست...
پ.ن1: امشب افطار خانه مامان جون دعوتیم. چند شب پیش هم خانه زنعمو بودیم.
پ.ن2: تو این ماه بابا جون یه صندلی راحت برای نشستن من تو هیئت ها خریدند. خیلی خوب و راحته. دیشب هم با خودمون بردیم. خرید ویژه دیگه صندل تابستانه هست! یه کفش گوگولی برای پاهای مادری که قراره ورم بکنه! اینو هم یه روز که با مامانی رفتیم خرید از ونک به همراه چند شاخه نیلوفر آبی گرفتم.