روزهای دلتنگی من و محمدحسین بلا
سلام به نازنین ترین پسر دنیا
دو روز قبل یعنی هجدهم خرداد، مصاحبه دانشگاه شریف بود! طبق معمول همیشه!! آقا محمدحسین بلا برنامه ی خودش رو از روز قبل جوری تنظیم کردند که کمتر بخوابند و بیشتر نق بزنند!! روز شنبه از 9 صبح بیدار شدند و تا ساعت 5 عصر شاید نیم ساعت هم استراخت نفرمودند!! شب هم دو بار از خواب پریدند و کل خانواده تا ساعت 1.5 دورهمی بیدار بودیم!! درست شبیه روز کنکور!! منم صبح تا ظهر رفتم دانشگاه و مامان جونم زحمت کشیدند و خونه موندند برای نگهداری جوجک!! اتفاقات مصاحبه که گفتنی نیست فقط لازمه بگم استاد خودشیرین مامان کلی از آقا محمدحسین تعریف کردند که من خیلیییی حرص خوردم!! ظهر هم مامان اینا اومدند دنبالم. آقا محمدحسین هم بعد از یک شیر مفصل از ساعت 1.5 تا 5 عصر خوابیدند و شگفتی (بخوانید حرص) من را برانگیختند. گویا ایشون جای بنده خسته شده بودند!
محمدحسین جان این مدت که خانه مامان جون اینا بودیم بسیار سحر خیز شده و بسیار بغلی برای اینکه سه عدد انسان مهربان باهاش سر و کار دارند. گاهی اوقات با باباجون تو حیاط یا خانه مادر میره. دو بار هم با دایی عرفان سه تایی بیرون رفتیم پیاده روی. از پریشب آب میوه خور شده! با آب سیب شروع کرده و شب گذشته هم آب هویج خورد! بخاطر آب میوه بعد از یک ماه که شیشه نمیگرفت دوباره با شیشه آشتی کرد
پ.ن: هنوز هم روزگار بدون پدر را تجربه میکنیم و به شدت دلتنگ پدر هستیم... امشب عجیب حال و هوای ماه رمضان دارد. مناجات شعبانیه را تازه امروز (12 شعبان) به طور کامل گوش کردم!!! دلم لرزید! از اینکه مشغله های گوناگون زندگی اجازه ی دقیقه ای خلوت نمی دهد! دقیقه ای تفکر!! مناجات که سهل است! دلم نماز با تعقیبات می خواهد! تعقیبات؟؟ دلم نماز اول وقت و با حضور قلب میخواهد!