باز آمد بوی ماه مدرسه
سلام به جوجک من
کم کم تابستون داره بساط خودش رو جمع میکنه و به جاش پاییز هزار رنگ جلوه میکنه... هر چند این یکی دو هفته آخر عجیب بوی پاییز میومد... امسال بعد از یک سال و اندی خانه داری و ارتباط کم با فضای علمی، مجددا وارد دانشگاه میشم. خداروشکر که این اتفاق افتاد و مهمتر از اون مهد مناسبی برای شما مهیا شد. انشالله سه روزی که من سر کلاس هستم شما به مهد حوزه میروی و یک روز هم پیش مامان جون میمونی (مامان جون بخاطر شما با مشقت فراوان یک روز مرخصی گرفتند). البته شروع رسمی ما از هفته بعد یعنی پنجم مهر هست و فعلا نیز در خانه می مانیم. بعد از ارسال کارهای قبلی به استاد، نیمه شبها مشغول مطالعه زبان هستم البته فقط خدا میداند پشت این لبتاب زغالی که عن قریب بوی الرحمن میدهد چه میگذرد
به لطف خدا حال عمومی شما خیلی بهتر شده و فقط گهکاهی سرفه میکنی. البته انقدررررررر سر دارو خوردن اذیت کردی که منو بابا را از سرافت دارو دادن انداختی و داروها نصفه و نیمه روی میز مانده اند. دیشب در هیئت شهدای گمنام خیلی طولانی و حدود 10 ثانیه ایستادی. قبل از آن هم روی زانوهایت راه رفتی و ماشینی که خاله الهام برایت هدیه آورده بود را هل دادی.. دیشب توی هیئت عجیب بامزه بودی و من در لحظه لحظه هایی که میدیدمت هزاران بار قربان صدقه ات میرفتم... با تمام بچه ها میخواستی بازی کنی. کنارشان مینشستی و خوراکی میخوردی و من قلبم برای اضطراب مهد کمتر و کمتر شد... حتی چندین بار داخل مهد هم رفتی و من قلبم برای بزرگتر شدنت و ایجاد روابط اجتماعیت بیتاب شد. در این لحظات احساسی همیشه یک دعا دارم و آن هم این است: خدایا مادری، این حس ناب زندگی را نصیب همه ی آرزومندان بکن. آمین!
پ.ن: عنوان این تاپیک تکراریست.