13 ماهگی پسرک
هو الحکیم
سلام به عشق شیطون مامان
از دیروز وارد ماه چهاردهم تولدت شدی... چقدر روزهای کودکی سریع و با شتاب میگذرند.. خیلی خیلی شیطون شدی و تمام روز دنبال شما هستم. البته گاهی هم در حین انجام کارهای خانه شما دنبال من! از راه رفتنت قند در دلم آب می شود و هر چه بگویم از دبری هی این روزهایت کم است... به ساعت، لوستر و دست بنا به درخواست ما اشاره میکنی. وقتی میگوییم دستت کو؟ میگی گیلی گیلی و با انگشت ظریفت کف آن یکی دستت گردی میکشی (ین بازی را مامانی به شما یاد دادند). وقتی تسبیح و مهر یا نمازخواندن ما را ببینی میگویی الله اکبر...و... امروز انقدر در خانه دویدی که سرت به دیوار خورد و کمی کبود شد... شکر خدا پدر هم یکشنبه از کربلا آمدند و من همان لحظه سر جلسه امتحان مزخرف!!!! بودم! خداروشکر که کلاسهایم به اتمام رسید .
بعد نوشت: دیشب با گریه پسرک مطلب نصفه و نیمه رها شد! تا صبح لحظه ای بدون شیر نخوابید. موقع نماز متوجه داغی عجیب محمدحسین شدم و حدود 10 بار پاشویه کردیم. استامینفن هم دادیم. الان عشق مامان تو اتاق خوابه و دلم کبابه براش... چون از بابا حمید سرماخوردگی رو گرفته احتمالا.
امروز موقع نماز صبح، اولین سجده ی محمدحسین را در 1 سال و 1 ماه و 1 روزگی ب چشمان خودم دیدم... با همان حال تب و مریضی در جانمز پدر سجده کرد... خدایا شکر بابت هدیه ای که به ما داده ای! البته مامانی میکفتند پریشب هم موقع نماز در جانماز حالت سجده میگرفته...
انشالله حال تمام بیماران خصوصا کودکان مریض بهبود بیابد به برکت و حق بیمار کربلا... آمین