آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

بابا آمد

1392/3/14 0:42
نویسنده : مامان مریم
131 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم...

بابا امشب از ماموریت بر میگردند انشالله. من و شما حسابی خونه رو تمیز کردیم و الان منتظر خبر رسیدن باباجون هستیم. طبق معمول 1 ساعت تاخیر در پرواز بود ناراحت و من الان خسته ی خسته ام...

امروز از مغازه دم دانشگاه برای دایی عرفان و امیرعلی هدیه تولد گرفتم. اخه پنجشنبه تولدشونه و البته قراره شما برای اولین بار در جمع فامیل اکران بشی... الهی مادر فدای تکون خوردنت بشه...فکر کنم مثل مامانت شیطون بشی...اخه بابایی بچگیاشون خیلی آروم و خندون بودند. حتی سر کلاس دانشگاه با مامان جون میرفتند...وای خدا اگر شما به باباحمیدرضا بری خیلی خوبه..اونوقت منم میبرمت سر کلاس لبخند

تا الانشم خیلی همراه مامان بودی...هر روز کلی با هم پیاده روی میکنیم...دانشگاه میریم...فکر کنم حسابی درس خوون بشی انشالله...اخه شما از دو سه هفتگیت تو مسیر درس بودی. با من امتحان دکترا دادی...هفته ای چند روز با من میای دانشگاه...فرشته کوچولوی من از خدا میخوام هممونو تو مسیر خودش حفظ کنه....

دوستت دارم مامانی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ستاره
18 خرداد 92 9:03
سلام مامان مريم
چشمت روشن که همسرت اومد
عزيزم تو مقاله هايی که کار می کنی ياد منم باش



قربونت برم خاله جون. باورت میشه از بهمن دست بهشون نزدم. به خدا روم نمیشه تو صورت ارحامی نگاه کنم. خخخخخخخخخ با اعتماد به نفس کامل میرم پیشش. این ایام هم برای اماده کردن مدارک مصاحبه رفتم و اومدم چه فایده. هیییییی دنیا!
sama
19 خرداد 92 17:54
salam azizam

mobarake khoshgel khanum

khoda behetun bebakhshadesh in gol pesari ro

az tarafe man beboodesh in tala ro




سلاااااااااام سما جونم
قربونت برم عزیزم. انشالله گل پسر شما