چند ساعت بعد
قرص خورده شده هنوز به گلوگاه معده نرسیده بود که برگشت خورد و مادر شکست خوردت بالاخره گریه کرد. احساس طفل ناتوانی داشتم که هیچ کاری از دستش برنمیاد غافل از اینکه چند ماه دیگه طفلی به من پناه میاره بعد از ساعتی شربت آلبالوی غلیظ و شیرینی بابا آورده حالمو حسابی جا آورد... دوش آب گرم هم گزینه خوبی بعد از اون اتفاقای دلخراش بود...بعد هم دیدن مامانی و دلگرمی هاشون و شربتای خوشمزشون...
خدایا منو تو امتحان مادر شدن یاری کن...نذار تو امتحان رد شم! با صبری که بهم میدی یاریم کن! مثل همیشه...خدایا شکرت!!
اینارو نوشتم تا بدونی خیلی شیطون و ناقلا هستی عزیزم! دارم سوره محمد گوش میدم تا انشالله خوش خلق و آروم باشی...آرامش و خوی نیکو جز صفاتی هست که همیشه از خدا برای شما و هممون خواستم...
دعا کن برامون فرشته کوچولو...شما از هر کسی الان به خدا نزدیکتری...مادرت خیلی به دعای شما احتیاج داره این روزا...