لحظه ی بیادموندنی و سرخوشی مادر!
پسرتنبل من بالاخره تکون واضح خورد. وای خدای من ممنونم بابت این لحظات خوش...وقتی حسش کردم بغضم گرفت...بعد نهار روز جمعه (که مامان جون اینا رو ناراحت کردیم و نرفتیم باغ! در عوض مادر مهربونت برای بابایی یه کباب خوشمزه درست کردند) که تو هال دراز کشیده بودم و بابایی هم چند متر دورتر تو پذیرایی دراز کشیده بودند، متوجه شدم زیر دلم کمی لرزید...خدایا عالی بود. مثل پروانه ای که بال میزنه... البته این احساس رو چندین بار چشیده بودم. اما این بار واضح و ملموس بود... به باباجون هم همون لحظه گفتم.
به دنیا بیای یه تنبیه اساسی میشی که اینطوری مامان مظلومت رو نگران کردی فدای دست و پای ظریفت...فرشته ی 26.6 سانتی و 340 گرمی من...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی