دوباره ماموریت! دوباره دوری!
سلام فرشته ی شیطون مامان
بابایی نامهربون فردا میخوان برن ماموریت. هر چند به این قضیه عادت کردم اما این ماه های آخر اصلا طاقت دوری ندارم! دیروز همش به این قضیه فکر میکردم. شب که به بابایی گفتم، گفتند قراره برم سفر! از حس ششم خودم تعجب کردم! دیگه فکر کنم قبل از هر سفری من زودتر متوجه بشم. تقریبا ماهی یکبار شاید هم بیشتر بابایی از ما دور میشه. خیلی خوشحالم که انشالله از این به بعد شما پیش مامانت هستی و مثل یه مرد از مامان مراقبت میکنی! نکته منفی قضیه اینه که مامان جون اینا هم میخوان برن سفر و از اونجایی که من تو این گرما حوصله هیچ جا رو ندارم، مجبور به خانه نشینی هستم! احتمالا خاله فهیمه یا خاله الهام بیان پیشمون بمونند. یه وقتایی هم میریم خانه مامانی. راستی امشب هم خانه مامانی دعوتیم. برم دوش بگیرم آماده شم. راستی امروز رفتیم تخت و کمد برای شما ببینیم. اما اصلا از مدل ها خوشم نیمد و زودی خسته شدم. به مامان جونی گفتم برگردیم. نهار رفتم خانه مامان جونی و بعد نهار به همراه دایی و مامان جون تخت پارک شما رو باز کردیم و رو تختیتو کشیدیم روش. خیلی خوب شد. دایی همش قربون صدقه وسایلت میرفت و به قول خودش کارهای مهندسی تخت پارک و رورک رو انجام داد.توی تمام وسایلت باتری انداخت. هی میگفت چرا من بچه بودم تخت پارک نداشتم! ما هی میگفتیم اون زمانا از اینا نبوده کهبقیه وسایلت رو هم باز کردم و هی نگاه کردم. تنها چیزایی که بنظرم رنگش نمی خوره و ما بی توجه خریدیم حوله و پتوی دورپیچه!حالا اگر بشه انشالله عوض میکنیم. اگر نشه....دست مامان جون درد نکنه بابت این همه زحمتی که برای آقا محمدحسین میکشند. همش تو این گرما با من میان اینور و اونور. همیشه هر جا بخوایم بریم میان دنبالم. خدا حفظشون کنه! خدا سایشونو از سر هممون هیچوقت کم نکنه...آمین!