روزهای شلوغ!!
سلام پسرم..سلام عزیزم...
این چند روزی که گذشت روزهای خیلی شلوغ و پر کاری برای مامان بود، دقیقا روزهای شلوغ ما مصادف شده بود با روزهای پرکار مجلس شورای اسلامی .
سه شنبه رفتم آزمایشگاه و آزمایش قند و ادرار و کلی چیزای دیگه دادم. از 12 ساعت قبلش (حدود ساعت 19.5) ناشتا بودم. اون شب بابا جون ساعت 5 اومدند خانه. چون تکنسین الجی قرار بود بیاد برای تعویض فیلتر. از مشقت های خاص ناشتا بودن بگذریم که ساعت ها را میشمردم تا زودتر صبح بشه! صبح ساعت 6.5 با بابا جون رفتیم به سمت آزمایشگاه. بابایی تو راه برام یه کاسه بزرگ حلیم و دو تا نان بربری گرفتند. حلیم رو با یه نان با خودم بردم آزمایشگاه آزمایش مرحله اول رو دادم و قرار شد صبحانه کامل بخورم و دو ساعت بعد بیام برای مرحله دوم آزمایش. خلاصه رفتم تو پارک نزدیک آزمایشگاه و زنگ زدم بابایی بیان با هم صبحانه بزنیم بابا هم چون تو مسیرشون بود و هنوز شرکت نرفته بودند اومدند و یه ذره همراهم شدند ولی زود رفتند. خلاصه مامانت مث این دختر فراری ها تک و تنها تو پارک داشت حلیم میخورد از تصور حالتهای اونروز خندم میگیره. بماند چه فیلمی سر آز ادرار داشتیم و ظرف نمونه تو پارک و همه جا همراهم بود. اخرش هم که ....
بعد از اتمام آزمایش رفتم سینما که از شانس من تعطیل بود. از لجم رفتم یکسره بهار تا خنزل پنزل بگیرم. بعد هم خسته و کوفته رفتم خانه مامان جون. مامان اونروز مهمون داشتند اما من با بابایی هماهنگ کردم عصر بریم سرویس خواب ببینیم (بماند که بابایی چقدر عذاب وجدانم رو زیاد کردند که چرا مامانتو تنها گذاشتی )
روز چهارشنبه هم طرفای ظهر با مامان جون و خاله جون رفتیم خرید برای شما. دیگه تقریبا همه ی کارهای شما تمام شده به جز سفارش کمد...نمیدونی چه ذوقی دارم برای دیدن وسایلت. آخه از اون روز وسایلت خونه مامان جون مونده و من در حسرتشون عصر هم بابایی اومدن دم مترو دنبالم و با هم رفتیم خانه.
روز پنجشنبه از صبح رفتیم نمایشگاه بین المللی. نمایشگاه سالانه هوفکس بود. قرار بود مامان جون کلیه وسایل چوبی خونه رو عوض کنند. از صبح تا دقایقی بعد از اتمام کاری ساعت نمایشگاه در حال گشت و گذار بودیم! تقریبا 90 درصد کارها اسپرت و راحتی بود. ولی مامان جونی کار استیل میخواستند. آخر سر یه مورد مناسب دیدیم. البته قیمتش نامناسب بود مامانی میخواستند قرارداد بنویسند اما من مانع شدم و گفتم فردا با بابا بزرگ یا خاله بیان و بعد قطعی کنند. بماند که هیچوقت اون روز نرسید بابا جون اومدند دم مترو دنبالم. من یه کم نگران حرکتای شما بودم...از مترو یکسره رفتیم دکتر و صدای قلب شما رو گوش دادم تا خیالم راحت شه! فشارم یه کمی بالا بود که ماما گفت 10 دقیقه دراز بکشم و مجدد فشارم چک بشه. شکر خدا از 15 روی 8 رسید به 13 روی 7 . مامای مهربون که سری های قبل دوستش نداشتم به دکتر حجتی زنگ زدند و ماجرا رو گفتند. ایشون گفتند آز ادرار بدم. شاید پروتئین دفع میکنم. یه سونو هم برای چک آب دور جنین بدم. آزمایش رو همون غروب شب جمعه دادم. رفتیم مسجد نماز. دعای کمیل هم موندیم. بعد رفتیم جواب آز رو بگیریم. که مصادف شد با نتایج رای اعتماد وزرا. دیگه تو ماشین نشستیم و رادیو گوش کردیم و بعدش رفتیم داخل آزمایشگاه. شکر خدا هیچ مشکلی نبود و فقط شما پسر ناقلا قصد داشتی مامان خستت رو سرکار بذاری
روز جمعه هم بلافاصله بعد از صبحانه مفصل همیشگی (نیمرو) رفتیم یه عالمه جوجه خریدیم و بردیم پارک نهج البلاغه. مامان جون اینا و خاله اینا قبل از ما رسیده بودند. خیلی روز خوبی بود. تا عصر اونجا بودیم و کلی حرف زدیم و بچه ها و باباهاشون!!! بازی کردند بعد از پارک هم اومدیم خونه و کار و کار و کار!!!
الان هم که در خدمت شما هستم هنوز نه امتحان های حوزه رو دادم نه کارهای دیگه خیلی کار دارم. برام دعا کن گل پسری!
پ.ن: ببخشید خیلی خلاصه وار و گزارشی نوشتم. اخه خیلی عجله دارم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم