جوجوی من قورباغه می شود :)
قربون شیرین کاریات عزیزدلم...
داشتم برای نماز مغرب وضو میگرفتم که یهو صدای قورقور از دلم اومد. اول فکر کردم شاید رودمه. اما چند دفعه که تکرار شد متوجه شدم صدا از سمت شماست... هم خندم گرفت هم بغضم گرفت. از اینکه تو هستی و من غافلم ازت. مثل خیلی چیزای دیگه که مهمند و من غافلم ازشون....مثل حضور خدا تو زندگیمون...فدای شما بشم که امروز کاری به کارت نداشتم! اینقدر گوش درد داشتم که حال و حوصله برام نموند. دیشب هم از درد نخوابیدم! امروز بعد از ظهر رفتم دکتر (برای بار ان ام!!!) دکتر گفت ایمنی بدنت اومده پایین. حالا باید تو این گوشم که قبلا سالم بود قطره بریزم. خداروشکر اون یکی خوب شد...
امروز روز دحوالارض بود. مامانی که نتونست روزه بگیره انشالله خدا همه رو حاجت روا کنه...بابای نامهربونت هم قرار بود افطار بیان خونه. اما کارشون طول کشیده. تازه کلی کار برای فردا داشتیم که همشو موکول به امشب کرده بودند جدا از اینا، الان قراره بریم خانه خاله طاهره بابایی. پسرخاله بابا جون (آقا امیرحسین) بعد از 36 روز از کربلا برگشتند. اما من نمی دونم چه کنم؟؟؟ بابا گفتند یک سره میان و من با مامانی اینا بیام. اما اصلا حسشو ندارم. خسته و گرسنه ام دلم برای بابا میسوزه که اینقدر کار دارند و سرشون شلوغه. در اخر هم وقتی میان خونه باید نق نق های منو حمل کنند انشالله عروسم دختر خوبی باشه و به من نرفته باشه راستییییییییی دیروز یه کفش سفید خوشگل هم برای زینب خانوم (دخترعموی شما) گرفتم. خیلی خوشگله
برم نماز عشامو بخوونم تا دیر نشده!