دیدارت نزدیک است...
میدانم که می آیی و به تمام نگرانی های بارداری ام خاتمه میدهی! محمدم امروز خیلی هیجان زده شدم...ماده ای که دهانه ی رحمم را می بست، دفع شد!! انقدر استرس گرفتم که پرونده ام را در ماشین گذاشتم و همراه خود به خانه مامان جون بردم..پسرم راحت بیا...گمانم راه خروج را اشتباه گرفته ای! از روی پوست شکم درمانده ام سعی داری خارج شوی...عمو محمدصادق پریشب خوابت را دیده بود! موقع اذان به دنیا آمده بودی و روز اول زندگیت صحبت میکردی!!! زنعمو هم خوابت را دیده اند که بعد از دهه ی اول به دنیا آمدی...
عزاداری هایت قبول پسرک حسینی من!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی