اولین آب تنی گل پسرم

سلام آقا محمدحسین جان. امیدوارم خوب باشی پسر مهربونم. امروز بعد از مدت ها حالم بد شد. با اینکه قرص هم خورده بودم...بگذریم...اومدم برات بگم این چند روزه حسابی سرمون شلوغ بوده...چند روز پیش به همراه مامان جون رفتیم نمایشگاه کیتکس برای خرید تخت شما.  خیلییییییی گشتیم اما هنوز قطعی نکردیم  انشالله جمعه با بابایی میریم و سفارش میدیم. اون روز دیگه اینقدر دیر وقت برگشتیم از نمایشگاه که بابایی گفتند بمونم خونه مامان جون. فردای اون روز به همراه بابایی و مامان جون رفتیم فرش برای خانه مامان جون اینا گرفتیم. تو راه هم کباب و ریحان گرفتیم و رفتیم خانه مامان جون اینا زدیم به بدن 

دیروز هم ظهر به همراه مامان جون و خاله الهام رفتیم شنا. با اینکه قبل از آمدن شما دو زیست بودم این سری خیلی تمایلی به آمدن داخل آب نداشتم!! آخه همش نگران سلامتی شما بودم....اما شما حسابی کیف میکردی. تا آخر شب ورجه وورجه میکردی....الهی فدات بشم انشالله به دنیا میای...بزرگ میشی..همراه بابایی میری استخر...بابا که بال بال میزنه برای اون لحظات...دایی عرفان و امیرعلی که عاااااااشق آب تنی هستند و همیشه باباهاشونو زور میکنند برند استخر 

یاد اون روزایی که بعد از کلاسای دانشگاه میرفتم شنا به خیر...جوونی کجایی که یادت به خیر.... مامان جون گفتند انشالله دوباره دانشجو میشم و مرتب میرم استخر و برای دلداریم گفتند آقا محمد حسین رو خودم نگه میدارم تا بری و بیای  و من این حالتی بودم  که آیا قبول میشم...آیا نمیشم...خدایا توکل به تو...آبرومو نبر لطفا  همیشه کمکم کردی...این دفعه هم دستم رو بگیر...یا ستار العیوب....راضیم به رضای تو...