حکایت چهارشنبه های ما
سلام به اقامحمدحسین خودم
دیگه حسابی مرد شدی. شبا میذاری مامان راحت بخوابه. شیطنتهات کمتر شده و عاقلتر شدی قربونت برم پسر بازیگوشم.
چهارشنبه ها مامان برنامه های نظافتی داره. تقریبا دو هفته یکبار ارایشگاه میرم که موقع اومدن شما مرتب باشم. امیدوارم دو هفته دیگه شما اومده باشی و نرم دیگه امروز هم ساعت 4.5 وقت دارم. هر چند نمی خواستم به خاطر ایام عزاداری برم. اما مجبور شدم چون هرچی دیرتر میشد به تاسوعا عاشورا نزدیک می شدیم و بدتر بود. امروز قصد دارم موهام رو هم کوتاه کنم. اما رنگ نمی کنم. چون تا حالا رنگ نکردم میذارم سر فرصت. چهارشنبه هفته پیش هم در یک حرکت انتحاری خودم ابروهامو رنگ کردم
انشالله فردا وارد هفته 40 میشیم. اوایل بارداری تصورم از هفته های 35 به بعد خیلی عجیب بود. فکر میکردم هیچ کاری نمیشه انجام داد. اما اکنون این منم با حجم وسیعی از کارها... مادرم این هفته اگر همه کارهامو انجام دادم بیا دیگه. یه سری خورده کاری مونده. خرید لباس برای خودم. مرتب کردن کشو و کمد لباس و...اما خواهش میکنم منتظرمون نذار...
پسرم خیلی حرف دارم برات. انشالله فردا میام و برات مینویسم.