آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

هیئت، مسجد و...

با شروع ماه مبارک برنامه های مذهبی خانواده رونق گرفت. پسرک امروز و امشب مرتب میگفت هیئت!! انقدر تکرار کرد که زودتر از حد معمول حاضر شدیم و رفتیم. ظهرها هم مسجد می رود. از بس چوب شور خورده امشب در هیئت گفت چوب شود و ذوق مادر را برامگیخت. امشب هم دائما جمله های کوتاه میگفت و ما را دچار سرمستی میکرد. مثلا مامان الله. بابا رفت (قدیمی)...   برایت دنیا دنیا حرف دارم پسرکم.. امان از مشغله ها و شب بیداری ها... خیلی وقت است که از عمق قلبم برایت ننوشته ام. مرا ببخش... ماه رمضان بسرعت میگذرد و من از همین ابتدا دلتنگ رفتنش هستم.. خدایا هدایتمان کن... ...
1 تير 1394

پسرکم مرد شد!

به نام خدا سلام به روی ماه شیطون ترین پسر این روزها واقعا نفس منو بابا به شماره میفته ار بس شما بزرگ و شیطون شدی. از صبح تا شب که بخوای بخوابی مشغول بازی هستی. روزی دو سری آب بازی میری. هر روز حتما حیاط یا پارک یا مسجد یا پشت بوم و یا همه ی اینها را میری ولی باز هم شب به سختی میخوابی! یک هفته هست که بدون شیز میخوابی! دو شب است روی تشک خودت که بالای تخت ما هست و به تنهایی بسان یک مررررررررد میخوابی! ایام متحانات هست و فرصت شبانه من محدود. امروز یک کار ویژه انجام دادی و همان علت دست به کیبورد شدن من شد!   موقع نماز من، در هال را باز کردی و من از ترس اینکه مبادا بیفتی نمازم را شکستم و در خانه را قفل کردم و کلید را روی میز گذاشت...
24 خرداد 1394

بهار دلنشین

سلام بر یگانه پسرم در روزهای طلایی بهار و رجب قرار داریم. خداروشکر اوضاع بر وفق مرادمان هست چون پسری مثل شما در کنارمان هست. هر سال بهار به یاد ماندگارترین بهارها هستم. بهاری که با پدرت آشنا شدم و بهاری که شما مهمان دلم بودی... حال  هوای هر دو بهار را زندگی میکنم.     جمعه گذشته باغ عموحسین، شهریار بازی های بهارانه توپ بازی در راهرو با پدر باغ ایرانی، دیروز صبح هویزه دیروز ظهر     ...
5 ارديبهشت 1394

سال 1394 مبارک!

سلام به عشق مادر دومین بهار زندگی و سومین بهار بودنت را جشن گرفته ایم و من همچنان در حیرت گذر ثانیه ها هستم. خدارو شکر تا اینجا بهار فاطمی عالی و عالی بوده است! امیدوارم امسال، به برکت مادر (سلام الله علیها) سال بینظیری برای همه باشد! محمدحسین خیلییییی زیاد سلام میکند. به هر انسان یا موجودی به محض اوین دیدار سلام میکند. 8 دندان دارد و فعلا علاقمند به ساعت جوجه ای مامان جون و مسواک و الو و....   پیش از عید و درگیرودار خانه تکانی!   عاشقانه های پدر پسری حین خانه تکانی جوجک ساعتی پیش از سال تحویل (حین حلول سال جدید شما در کالسکه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی خواب بودی!) عید دیدنی ...
5 فروردين 1394

محمد حسین گذرنامه دار می شود!

سلام به نازنین پسر! روزهای خوب اسفند تند و تند در حال گذر هستند. همیشه و همیشه از وقتی بیاد دارم اسفند رو خیلی دوست داشتم... بیتشر از خود بهار و عید! و حالا کمتر از ده روز به عید مونده! بابایی نیومده قراره برن سفر و من از این بابت خیلی ناراحتم. البته خوشبختانه سفر کوتاهه و تا عید برمیگردند.    محمد حسین جان مادر این روزها از دیوار راست بالا می رود! از یکشنیه خیلی بامزه بوس (دهان خود را شبیه ماهی میکند ) میکند یا بوس پرتاب می کند.  بسیار بسیار حرف میزند که بیشتر آن نامفهوم هست! هر وقت سوالی از او بپرسیم یک نههههههههههههه کشیده تحویلمان میدهد. خلاصه شیطان بلایی شده است در نوع خودش! وسایل برقی خانه هیچ امنیتی در مقا...
21 اسفند 1393

روزهای خوب خدا

سلام به آقا محمد عزیزتر از جان ین روزها کمتر فرصت نوستن پیدا می شود! زندگی با تندترین دور خود جریان دارد و ما تلاش میکنیم هماهنگ با زندگی حرکت کنیم!! دیگر شما یک پسر تمام عیار و شیطان شده ای! بیشتر کلماتی را که می گوییم تکرار میکنی! دو روز است بابا رفت و مشابه آن را زیاد تکرار میکنی. عمو و علی از زبانت نمی افتد. به عموها و دایی ات علاقه عجیبی داری. دگمه ماشین لباسشویی را قصد داری بزودی از جا بکنی! به همه چیز و همه جا سرک میکشی و من با وجود تو سردرگم خانه تکانی و حال و هوای عیدم!!  در این مدت پدر به سفر رفتند و برگشتند! چند روز اول خانه مامان جون بودیم. چون مامان جون با مدرسه مشهد رفته بودند و باید پیش دایی و باباجون میبودیم. خدارو...
16 اسفند 1393

وقت نداریم!

هوالحق پست قبل نصفه ماند!  مشهد خوب، مریضی جوجک، سرماخوردگی و گلودرد من، بابا و جوجک، دارو نخوردن و بالا آوردن بعد دارو، پس زدن های پیاپی، مامان جون و مامانی اینا اومدند دیدن مشهد و مریضی، فشار کلاس ها!!، جلسه ی محمدحسین با دکتر ارحامی و دوستان، یهویی 9 واحده شدم، مامان جون مریض، خانه بازی، سفر بابا، بازی های جدید، دندون های 7 و 8 (4 تا با هم تقریبا- 10 دندونه شدی!!) ، دو تا چیز شکوندن در امروز! (پیاله یادگار مادربزرگم و نمکدان کریستال)، شیطنت و بهانه گیری های عجیب و غریب... و از همه مهمتر: نماز خواندن، الله اکبر گفتن و دست پشت گوش گرفتن، آقا را شناختن و هزار بار اسمشان را تکرار کردن...   دکتر کرامتی  وزنت را 10500...
1 اسفند 1393

سفر مشهد و قرمزی چشم و دندان های پیاپی و گلو درد

به نام خدا چقدر عنوان این پست طولانی شد! بیشتر به انشا می ماند تا موضوع انشا!! هفته گذشته خانواده سه نفره ی ما به اتفاق دانشگاه مشرف به زیارت حرم مطهر شمس الشموس امام مهربانی ها، امام رضا جان (علیه السلام) شد. به رغم سختی های مسیر که با قطار انجام شد، سفر بسیار بسیار خوبی بود و آقا محمدحسین مامان مثل همیشه مانند عروسکی وش اخلاق رفتار میکردند. تنها ناراحتی من خصوصا در مسیر  رفت، قرمزی چشم پسرک بود که به لطف میزبان قرمزی هر دو چشم برطرف شد. شب قبل از سفر هم برای اطمینان خاطر به بیمارستان مفید رفته بودیم. چون خیلی اوضاع چشم سمت چپ خیلی خیلی بد شده بود.
26 بهمن 1393

سفر مشهد و قرمزی چشم و دندان های پیاپی و گلو درد

به نام خدا چقدر عنوان این پست طولانی شد! بیشتر به انشا می ماند تا موضوع انشا!! هفته گذشته خانواده سه نفره ی ما به اتفاق دانشگاه مشرف به زیارت حرم مطهر شمس الشموس امام مهربانی ها، امام رضا جان (علیه السلام) شد. به رغم سختی های مسیر که با قطار انجام شد، سفر بسیار بسیار خوبی بود و آقا محمدحسین مامان مثل همیشه مانند عروسکی وش اخلاق رفتار میکردند. تنها ناراحتی من خصوصا در مسیر  رفت، قرمزی چشم پسرک بود که به لطف میزبان قرمزی هر دو چشم برطرف شد. شب قبل از سفر هم برای اطمینان خاطر به بیمارستان مفید رفته بودیم. چون خیلی اوضاع چشم سمت چپ خیلی خیلی بد شده بود.
26 بهمن 1393