آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

از مامان به نی نی

شیرین زبانی های یک عشق 2ساله!

- مامان گربه ترس دار زیر ماشینه! - بریم کلاس قرغان! - مامان جون قشنگم! بابا حمیدم! برام مگنت بخرید! خیلی متشکرم! - آدامس بایودنت قندی میخوام! - شب قدر: خسته شدم! بریم! قران سر کنیم بریم! بریم خونه به قرانامون سر بزنیم. و... دو مشهد در بهمن و اردیبهشت و دو شمال در فرودین رفتیم... دو روزیست که به مهد محمدامین میروی///   و باز فراموشی! :(   هر لحظه نفس میکشم تو را!
23 تير 1395

تو نزدیکی

 نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن/ به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه/ کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه/ تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم/ برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه/ یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه/ یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه/ نموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم/ برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن/ ب...
29 اسفند 1394

نود و چهارِ دوست داشتنی

سلام به روی ماه شیرین ترین پسرک دنیا روزهای پایانی سال همیشه برایم خاطره انگیز بودند و هستند.. خصوصا از وقتی که روزهای اخر سال متوجه حضور شما شدیم، شبرینی این ایام بیشتر و بیشتر شده است.. اسفند این 5 سال اخیر با خاطرات درس خواندن کنکور دکتری و بارداری عجین شده است. همه خوب و به یاد ماندنی! خدایا بابت تمام نعماتت شکر! بابت این آرامش شکر... قبلتر از آن هم با خاطرات خواستگاری های  اسفند و حال و هوای تازه عروسانه ام در سال بعدش همراه بود... گویی بیشتر از بهمن، عاشق اسفند شده ام! بخش خاطره بازی مغزم، در حال و هوای اسفند تمرکز بیشتری دارد!  کارهای عید هنوز تمام نشده است.. چند روزی هست که مجدد درگیر مقاله ام هستم و مجبورم نصفه نیمه ...
29 اسفند 1394

سفر مشهد

به نام خدا سلام به عزیزترین و عسل ترین پسر دنیا اسن روزها صدای خند و قاه قاه پسرکی از خانه ما به گوش میرسد که چندیست تمام عمر و هستی ما شده است! محمد عزیزتر از جان حرف میزند و حرف... پشت هم و پیوسته! قصه میگوید! شعر میخواند! قربان صدقه ما واسباب بازی هایش میرود و من از دور نظاره گر بزرگ شدن و گذر عمرم هستم.. چه کنم که این ثانیه ها را دریابم؟! چه کنم تا قدر تو را بیشتر بدانم؟!   پدر سه شنبه عصر به صورت غافلگیرکننده ای از سفر برگشتند. 5 شنبه صبح زود چمدان به دوش، به خانه مامان جون اینا رفتیم و صبحانه مفصلی (حلیم و..) خوردیم. بعد هم به راهپیمایی رفتیم و زودتر از همیشه، به همراه بابا جون و دایی عرفان برگشتیم. سریعا نماز خواندیم ...
28 بهمن 1394

محمدحسین بلبل زبان ما با پوشک خداحافظی کرد!

سلام به روی ماه بهترین و عسل ترین پسر دنیا!!! هر چه از شیرینی و حلاوتت بگویم کم است! انگار ثانیه ها کش می ایند تا من بیشتر و بیشتر ذوب در تو شوم! شیوه سخنوریت خاص و دوست داشتنی است!     -مامان مریم قشنگ! بخند! مامان خودتو لوس نکن! نگران نباش! الهی دورت بگردم!!! مامان! با من دوست میشی؟ بخند! نراحتی؟ خوشحالی؟ چی شد؟؟ -دوستت دارم! عاااااشقتم ( با لحن خاص و زیر لب!! این حرف را از خودم یاد گرفتی که هر روز در گوشت زمزمه -میکردم) بوس بوس جناب خان میگه!!  -انقدر بلا هستی که به محض خرایکاری و ویرانی فوری ببخشید یا ببخشیدااااااا میگویی و مارا میخندانی!! -گاهی که اسمت را میپرسیم میگویی حسن! محمدحسنم! و من کیف میکنم از ا...
13 بهمن 1394

آذر خوب!

سلام به شیرین سخن ترین پسرک پاییزی! این روزها به عشق شما حال دلم خوب خوب است! سفرهای پدر پیاپی ادامه دارد و من به امید شیطنتهای شما روزگار میگذرانم! این ترم ترم سختی بود! روزهای 1ش و 3ش هررررر ساعتی که از خانه خارج شویم، من باز هم باید مسیر مهد تا دانشگاه را بدوم و قلبم ز استرس درد بگیرد! دیگر استاد و تی ای می دانند من پسرک 2 ساله ای دارم! حتی دانشجویان خودم نیز متوجه شدند!! خداروشکر به خیر و خوشی ترم رو به پایان است! شما به شدت به چادر من حساس هستی و وقتی با مانتو به راهرو یا پارکیمگ میروم مرتب سوال میکنی ممان چادر سرته؟ مامان چادر سر کن!! اعداد را براحتی تا 10 و با کمک تا 15 میشماری. شعرهای منم بچه مسلمان، توپ قلقلی، اتل متل، پایی...
6 آذر 1394

شیرین زبانی های یک عشق 2 ساله!

تولد پسر گلم هفته ی گذشته بود! چون از قبل برنامه را در تعطیلات عید قربان گرفته بودیم، قصد گرفتن تولد نداشتم. روز تولد محمد هم بسیار سرم شلوغ بود و البته خودم هم کسل بودم. تا اینکه نزدیک غروب مامان تماس گرفتند که میخواهند بیایند. من هم کمی خانه را مرتب کردم و دیدم که با یک کیک بزرگ و هدیه ی جالب (تفنگ بزرگ) وارد شدند. با هم شام خوردیم و مامان جون اینا وزینب اینا هم بعد شام با کیک آمدند. شب خوبی بود ولی شما کلی جچیز در آن شب و شب قبلش (ساندویچ ساز) شکونده بودی :(  آخر هفته میانترم کذایی اعتمادسازه داشتم که بلطف خدا خوب بود. جمعه هم نهار طلاییه و شب هم حرم حضرت عبدالعظیم. شنبه پیش د.صوفه رفتیم. دست شما در رفته بود و جانداختند!! بعد هم بهد...
3 آذر 1394

حسب حال ننوشتیم و شد ایامی چند

سلام به ماه ترین پسر دنیا حساب ثبت خاطراتت ار دستم خارج شده... زمان به سرعت در گذر است و ما هم تلاش میکنیم که به این دور تند برسیم. خوشبختانه روزگار بر وفق مرادمان میچرخد. شا روز به روز شیرینتر و شیرینتر می شوی و ما گاهی از شدت عشق به تو به جنون می رسیم. حرف زدنت که کامل شده و مدام در حال صحبت با ما و یا با خودت هستی :) از ابتدای مهر مهد میروی و معشوقه های جدیدی همچون خاله مهناز و پسر ش عرشیا را  یافته ای! قصه مهد رفتنت بسیار طولانیست. نزدیک 5-6 جلسه با ناراحتی و گریه از من جدا شدی ولی در نهایت الان بسیار محیط آنچا ار دوست داری و صبح ها حتی خداحافظه هم از مادر بی نوا نمی کنی...   بعد از امتحان جامع که در دهه سوم شهریور ...
16 آبان 1394

صلوات!!

بله، از دیروز متوجه شدم که گل پسر صلوات را کامل و با عجل فرجهم می گوید! این کشف زمانی صورت گرفت که در بغلم جلوی ضریح حضرت عبدالعظیم حسنی بودیم. با هر صلوات مردم، محمد هم صلوات میفرستاد و باران بوسه های مادر بر صورت ماهش جاری میشد... چقدر آن لحظه سرمست بودم.. از خوشحالی گریه میکردم.. چقدررر منتظر این روزها بودم... چقدر منتظر گفتن یا عباس و یا حسین تو بودم.. چقدر برای نماز خواندنت انتظار کشیدم... چقدر از داشتنت حس غرور میکنم....   پ.ن. 1: البته وقتی با ذوق به پدر خبر را گفتم ایشان گفتند که قبلا هم صلوات گل پسر را شنیده بودند. فقط گاهی و عجل فرجهم را نمی گوید! پ.ن. 2: مکالمات ما با محمدحسین: بابا کجا میره؟ شیکت (شرکت) عپان&...
14 شهريور 1394