آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

از مامان به نی نی

پسرک نقاش

بخاطر درس من، علاقه عجیبی به دفتر و خودکار داری. صبح ها که چشمانت را میگشایی اصرار میکنی که در بغلم بشینی و چشت میز درس بخوانی. عبارت "درس مامان" را همه جا بکار میبری و آبرویی از ما میبری!!!!! حالا دو روز است خودت مستقلا دفتر و دستک داری! دفتر قدیمی ات را اینبار به همراهت مدادرنگی 24 رنگ بابا برایت آماده کردم. شما هم اثبات کردی نقاش حرفه ای هستی! تمام صفحات پر از نقش و خطوط است. مرتب نقاشی نقاشی میگویی. به مداد رنگی هم رنگی میگویی. البته دیوار و کاغذ دیواری ها هم از هنرنمایی های شما بی نصیب نماندند! حرف زدنت عجیب و غریب کامل شده است!  و اما از دیروز به جمله کلیدی "این چیه؟!" رسیدی! خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه!! ...
11 شهريور 1394

طوطی دردانه ی ما

سلام به بی نظیرترین و با محبت ترین پسر دنیا واقع انقدررررررر محبتت زبانزد است که همه میگویند دیگر نیازی به وجود دلبری های دختر آینده نیست... هر روز ساعتها بازی چشمی داریم. با چشمانت ناز میکنی و من مشتاقانه نازت را میخرم... انقدرررررررر صحبت میکنی که دل همه ی ما روزی هزار بار می لرزد!! - آسمان بالاست. - حمید شرکت! -حمید ماشین! -حمید هیئت! حمید مسجد! -مامانی اتو! -توپ بالاست! توپ رو میز!  -عَپان (عرفان) مامان جون! -ماشین بابا جون، ماشین بابایی (مدلهای ماشینهای خودمون رو میشناسی و حتی در تلویزیون اشاره میکنی) -کفش مامان (به تمام کفش و صندلهای دم دستی من هر بااااااااااار که چشمت بخوره میگی کفش مامان مریم) (...
2 شهريور 1394

مامان مریم!!!

محمد جان مادر به من میگوید "مامان مریم" چند روزیست که با لحن دلنشینی اینگونه خطابم میکند و دیوانه ام میکند!! امیرعلی را هم کامل میگوید. از کلمات بشین، بگیر، بیا و... به وفور استفاده میکند و... هفته گذشته تماما به مهمانی گذشت (بجز سه شنبه باقی روزها به ترتیب منزل خانم بیوکیان دبیر گسسته و جبر دبیرستان، منزل زهرا جون که از امریکا برگشته بود، پاگشای زنعموی جدید، منزل خاله منصوره، منزل خاله طیبه). هنوز هم دو جای دیگر در لیست برنامه ها هست! این چند جا نزدیک به یک ماه است که قراره قطعی داشتیم و من به اجبار شرکت کردم! پنج شنبه عصر به همراه بابا رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و برای شما کلی خریدهای جذاب کردیم. شب هم هیئت شهدای گمنام رف...
18 مرداد 1394

خداحافظی با شیر

سلام به عشق ترین پسر دنیا نزدیک 48 سعت است که لب به شیر نزده ای! بعد از تلخ شدن سر شیر اصلا نخواستی دیگر امتحن کنی... روز گذشته بسیار روز سختی بود. بیشتر ساعات به بغض و گریه گذشت... واقعا تصور جدایی از شیر دادن و در آغوش کشیدن تو، برایم شکنجه است. شب اول دو بار بیدار شدی و آب خوردی و خوابیدی. ساعت 7 صبح بیدار شدی و به هیچ عنوان نخوابیدی البته من هم خواب بودم و تلاش زیادی نکردم. برای همین سه نفری به بیرون از خانه رفتیم. بابا رفتند شرکت و من و شما نزدیک 1.5 ساعت پساده روی کردیم تا در کالسکه بخوابی. بعد از به خواب رفتنت به خانه آمدیم. تا بعدازظهر هم در خانه مامانی مشغول تدارک بله برون بودیم. ساعت 5.5 به خانه زنعموی جدیدت رفتیم و با اینکه زین...
2 مرداد 1394

شب دوری و دلتنگی

سلام به یگانه پسر مامان چند ساعتیست که بغض و اشک مادر در هم ادغام شده است. بعد از شب سختی که بخاطز قطعی برق سختتر شد و خستگی مضاعف من، صبح به سینه ام کمی لاک تلخ زدم تا شما کمتر شیر بخوری. کل روز با زینب مشغول بودی و هر وقت مرا میدیدی کمی بهانه میگیرفتی و میگفتی شیر، ممه، می می... دیگر به تنهایی از پله ها بالا پیین میروید و به هرکجا که بخواهید سرک!!  دو روزیست به بابا هم حمییییییییید میگویی! زینب هم سه روز است به من مریم میگوید! از شما یاد گرفته است!! بگذریم، امشب خیلی سخت اما بدون شیر خوابیدی و من تازه دانستم تلخی این لاک تا دو روز می ماند...اصلا نمی خواهم شمااینگونه شتابزده از شیر گرفته بشی. امیدوارم با لاک پاک کن اثر تلخی برظرف...
1 مرداد 1394

اللهم اهل الکبریا و العظمه

عیدت مبارک نازنین پسر من!   دو روزیست که با ذکر ابولفضل دم میگیری و بسان شور هیئت بالا پایین میپری و ابولفضل ابولفضل میگویی... و من چقدر بی تاب دیدن این لحظات بودم. وقتی روح و جانت با باب الحوائج گره بخورد دیگر به هیچ واسطه ای جهت عاقبت بخیری احتیاج نیست... امروز هم مثل باقی جمعه ها به همره پدر بینظیرت به نماز رفتی و با نشاط تر از قبل، برگشتی! دیگر هررررررررر کلمه ای که بگوییم تکرار میکنی.. از خدا میخواهم تا آنجا که توان دارم حرفهای نیکو بزنیم و بشنویم تا تو فقط خوبی ها را بیاموزی... رمضان گذشت و چند ساعتی بیشتر به نماز باشکوه عیدفطر باقی نمانده. انشالله امسال برای دومین بار توفیق حضورمان بدهند. دو سال پیش در شکم مادرت به ...
27 تير 1394

رمضان دوست داشتنی من(20 ماهگی)

به نام خدا سلام به بهترین و عزیزترین و عسل ترین پسر دنیا   انقدر عسل صدایت کردم که مدتهاست من و پدرت را عسل صدا میکنی. حدف زدنت حیرت انگیز شده. هر کلمه ای که بگوییم تکرار میکنی. یکی دو هفته ایست مرا به اسم کوچکم صدا میکنی و من هر سری باید توضیح بدهم من مامان تو هستم!!!  پنج روزیست به عرفان دایی میگویی. به بابا، بابات میگویی. به تنهایی از پله های راهرو بالا و پایین میروی. هرررر روز با زینب مفصلا بازی میکنی. و.... یک دنیا حرف از دنیای زیبای کودکانه ات دارم! گاهی خوب غذا میخوری و گاهی مثل ما روزه میگیری!! شبهایی که خانه باشیم هیئت میروی و بسیار این محیطها ار دوست داری.. خداراشاکرم.. انشالله همیشه در همین مسیر باشی. سه شب ق...
24 تير 1394

روزهای رمضان

خیلی وقت است از هنرنمایی ها و شیرین سخنی های پسرک پاییزیم چیزی ننوشته ام.. دلم گرفته از گذر زمان و این تلاش و هیاهوی ما!! خدایا آرامشی،  استراحتی...   محمدحسین شیرینتر از دیروز می شود. شیطنتش بحدی شده که در یک روز 5 جای صورتش زخم شد!! نمیدانم از کجا بگویم. فعلا سرمان گرم دیدارهای نغز و شیرین رمضان است.. محمد خیلی خوب صحبت می کند. اگر بخواهم از کارهایش بنویسم یک دنیا عاشقانه مادری باید مشق کنم... بلطف خدا اوضاع زندگی خوبِ خوب است فقط دانشگاه بیچاااااااااااااااااره ام کرده... روزه داری نیز هم!!!   کلی عکس در صف آپلود می باشند. انشالله بعد از اتمام پروژه های کاری با کلی عکی از گل پسر، دفتر خاطراتش رو رنگی میکنم... فع...
9 تير 1394