آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

پسرک قانع

یک سال قبل که از دندونپزشکی شیپور جایزه گرفت، همون روزای اول تو خونه مامانجی جاگذاشت و دیگه سربه نیست شد. کل این یکی دوسال هرشب موقع مسواک بهم شیپور رو یاداوری میکرد.. حالا امروز که بعد کلی وقت شاید حدود ۱۲ ماه و حتی بیشتر رفتم بازار تماام مغازه ها رو دونه به دونه برات گشتم تا شیپور پیدا کنم... ولی نبود که نبود.. خیلیا میخندیدن و میگفتن شیپور تو مغازه نمیفروشند و مال دستفروشاست ... به بابا زنگ زدم.. به مامانی پیام دادم.. هیلی مستاصل بودم.. نمیهواستم جلوی پسردلبندم شرمنده باشم. باخودم گفتم توی راه هرچی دیدم میخرم و نهایت چیزی پیدانکردم بستنی یا پاستیل میگیرم. درنهایت از مترو توپ لیزری خریدم و خوشحال و خندان برگشتم خونه. وقتی رسیدم خو...
18 مرداد 1396

مرداد جذاااب ۹۶

به نام خدا سلام بر سه گل پسر مامان الحمدلله حال همه ی ما خوش است و هر روز در پی کسب تجربه جدید.. انقدر سر مادر شلوغ است که به هیچ عنوان فرصت ثبت خاطرات را ندارد.. گل پسر ارشد که از ابتدای تابستان کلاس نمایش خلاق میرفت حالا کلاس کاراته هم میرود.. محمدحسین در زمانیکه طبقه بالا میرود : خداحافظی نمیکنم خداحافظی نکن. فعلا! من:محمدحسین الهی به هرچی میخوای برسی! محمدحسین: من چیزی نمیخوام! من فقط شما دوتا رو میخوام!!! ...
18 مرداد 1396

۲۶ روزگی

۲۶ روز از آمدن پسرها میگذرد.. تا حد خوبی در کارهای خانه و بچه داری مهارت یافته ام و شرایط تاحدی روبراه هست.. تنها نکته منفی دزدی اخیر بود که باگذر زمان تلاش کردم بخاطر خودم و خاتوادم فراموش کنم.. بزرگترین مشکلم مفقود شدن هارد پر از فیلم و عکسهای قدیمی بود که تمام امیدم به فضل خداست تا پیدا بشه.. و اما برسیم به سه محمد.. هر سه عشق.. جوری که در کلمات بیان شدنی نیست.. محمدحسین که تیکه از قلبمه که باهر بار دیدنس تمام قلبم فرومیریزه.. واقعا نمیتونم تصور کنم مادری بچه اش رو بیشتر از من دوست داشته باشه.. انقدر که این بشر شیرین و دوست داشتنیه.. انقدر که خوب و بامحبت و بلبل زبونههه محمدهادی و مهدی هم دو عردسک تازه وارد خونمون هستند که کارهاشون نه ت...
24 تير 1396

روزهای نه چندان شاد

پسرکانم اگر خاطرات شما را در این صفحه نمینویسم به معنی بی فکری من نیست.. مادر کمی خسته است.. مادر دل و دماغ ندارد...فقط این را بدانید که مجنون وار هر سه شما را دوست دارم و از ثانیه ثانیه بودن با شما غرق لذتم... دلم میخواهد تمام لحظات نوزادی دو پسر را بخاطر بسپارم و تماما بویتان کنم... عکسهای ۱۷روزگی...
16 تير 1396

وقایع مهم دوقلوها

وقایع مهم افتادن بند ناف مهدی ۵ روزگی هادی ۷ روزگی ختنه ۱۱ روزگی افتادن حلقه هادی ۱۶ روزگی مهدی هنوز نیفتاده همراه شدن با شرایط توسط محمدحسین ۵ روزگی به بعد.. ۱۲ روزگی ...
16 تير 1396

برادر بزرگ💖

سلام به هر سه پسر عزیزتر از جانم... ۹ روز زمان داشتم تا مفهوم سه فرزتدی را درک کنم... ولی نمود این محبت برای ما کمی سخت گذشت.. دو بار خیلی ناجور برادرهایش را از تخت بلنو کرد و در آغوشش به سالن آورد.. هنوز هم نتوانسته ام عمق این مسئولیت را متوجه بشم.. ولی یقین دارم گذر زمان همه چیز را بخوبی یاد خواهد داد... از جمعه، روز پنجم تولد پسرها به خانه مامان جون آمده ایم. تا پیش از این جابجایی اوضاعمان کمی متلاطم بود. محمدحسین با شرایط جدیدی روبرو شده بود که اگر از حق نگذریم شرایط ویژه و سختی بود.. تمام حرف و موضعش محبت بود و محبت!
16 تير 1396

روز وصال

سلام بر عشقهای افسانه ای مادر... سلام بر پاره های تنم..و اینگونه قلب مادر سه تا می شود... پ.ن. در ۴۸ساعت گذشته در مجموع شاید ۳ ساعت خوابیده باشم که ۲ساعت آن با استرس پیش از زایمان و ۱ساعت آن بعد زایمان بوده... مادر نامبردگان از ذوق نمیتواند بخوابد! نقاط محترم خوش آمدید محمدهادی ۹.۲۰ صبح. وزن ۲۱۷۰ قد ۴۴ محمدمهدی ۹.۲۱ صبح. وزن ۲۱۸۰ قد ۴۶ بیمارستان بهمن. دکتر قلمبر روز وصال...
3 تير 1396

کمتر از ۲۴ ساعت تا دیدار..

سلام به عشقهای مامان آقامحمدحسین، محمدهادی و محمدمهدی عزیزم.. اولین بار هست که نام هر سه شما رو باهم و درکنار هم مینویسم و از این حس غرور ناخودآگاه اشکهایم جاری میشوند... باور کردنی نیست ماحصل سی دهه زندگیم سه پسر دسته گل باشد.. سالهای پیش و حتی یک سال قبل نیز تصور شرایط کنونی را نداشتم و اصلا در مخیله ام نمیگنجید داشتن سه فرزند چه طعم دلچسب و عجیبی دارد... چگونه شکرخدایی را به جا آورم که اینچنین به من لطف داشته و مرا لایق داشتن این نعمات کرده... با کدام زبان شکر بگویم؟! فردا این موقع هر سه شما در آغوش من خواهید بود.. مثل الان که آقامحمدحسین در کنارم فارغ از تمام استرسهای مادر، غرق در خواب شیرین خود است.. دوستتان دارم و به خدا میسپا...
28 خرداد 1396