آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

آدامس ضرر داره!

به نام خدا برایت گفته بودم که علاقه عجیبی به آدامس داری و هر زمان که پایین باشی با بهانه گیری های بی مورد از مامانی آدامس میگیری! دیروز از پایین به بالا آمدی و طبق معمول آدامسی در دهان داشتی. سراغ یخچال رفتی تا آب بخوری و لیوان آب پر شد و یخجال خس شد. من چشم غره ای رفتم و نگاهم را برگرداندم. تو همان لحظه برای خوشحالی من آدامست را درآوردی و باحالت خاص خودت گفتی: مامان بفرمایید! آدامس ضرر داره!!! و من داشتم در جا غش میکردم از خنده و دوق! البته قبلتر هم از این حرکات خودشیرینی در زمینه آدامس داشته بودی!!!! برای خوشحالی ما دست روی نقاطی میگذاری که میدانی دلخورمان میکند... قند و عسل و نباتی پسرکم! دیروز صبح در راه مهد برایت چلذ کتاب خر...
30 تير 1395

بزرگترین لذت دنیا

فکر میکنم برای هیچ زنی، لذتی بزرگتر از این نیست که بعد صبحانه ی مفصل با پسر، دوتایی زیر کولر لم بدن و پسر لوگو بازی کنه و مرتب حرفای بامزه بزنه و مادر پروپزالش رو بنویسه... این روزها مثل همیشه شیرین و خوشمزه هستی و تنها کار ما لذت بردن از بچه داریست! روزی نیست که از خدا نخواهم این لدت را قسمت همه بکند! من چطور بابت داشتن محمدحسین خداروشاکر باشم؟!!! تصور اینکه چطور روزی بدون تو و باباحمیدرضا زنده بودم... پ.ن. چریشب همگی به اتفاق خانواده بابایی رفتیم پارک بصرف جوجه و دیروز به اتفاق خانواده من به باغ رفتیم و باز هم جوجه... حسابی تابستان بروفق مرادت هست! همراه با چرخ بازی که در آن بسیار ماهر شده ای! آن هم دئچرخه شماره 16 که برای بچه ...
26 تير 1395

بچگی مامان

دیشب از روی قاب عکس بچگی من که تو کتابخونه اتاق خوابه، یهو گیر دادی که این چرخ رو میخوام! بله! منظور نلفن کلاسیک اسباب بازی بچگی های من بود! مدام میگفتی بچگی های مامانمو میخوام! بعد که توضیح دادیم میگفتی اسباب بازی بچگی های مامانمو میخوام! و یک ساعتی نق زدی و رفتی بالای کمد خودت گشت و گذار!!!! دیروز از ظهر تا شب بامامانی رفتیم خرید و کلی خرید به بهانه ی تولد بابا انجام دادیم!!! شما هم موقع نماز ظهر یک آن در مرکز خرید گم شدی و من به مرز سکته رسیدم!   پ.ن. این روزها درست از زمان تعطیلی مامانی، صبحها هنوز پشم باز نکرده، کورمال کورمال از پله ها میری پایین پیش مامانی و اصرار و جیغ و فریاد من افاقه نمیکنه!!!! تا شب هم در موراد ...
24 تير 1395

شیرین زبانی های یک عشق 2ساله!

- مامان گربه ترس دار زیر ماشینه! - بریم کلاس قرغان! - مامان جون قشنگم! بابا حمیدم! برام مگنت بخرید! خیلی متشکرم! - آدامس بایودنت قندی میخوام! - شب قدر: خسته شدم! بریم! قران سر کنیم بریم! بریم خونه به قرانامون سر بزنیم. و... دو مشهد در بهمن و اردیبهشت و دو شمال در فرودین رفتیم... دو روزیست که به مهد محمدامین میروی///   و باز فراموشی! :(   هر لحظه نفس میکشم تو را!
23 تير 1395

تو نزدیکی

 نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن/ به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه/ کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه/ تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم/ برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه/ یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه/ یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه/ نموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم/ برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن/ ب...
29 اسفند 1394

نود و چهارِ دوست داشتنی

سلام به روی ماه شیرین ترین پسرک دنیا روزهای پایانی سال همیشه برایم خاطره انگیز بودند و هستند.. خصوصا از وقتی که روزهای اخر سال متوجه حضور شما شدیم، شبرینی این ایام بیشتر و بیشتر شده است.. اسفند این 5 سال اخیر با خاطرات درس خواندن کنکور دکتری و بارداری عجین شده است. همه خوب و به یاد ماندنی! خدایا بابت تمام نعماتت شکر! بابت این آرامش شکر... قبلتر از آن هم با خاطرات خواستگاری های  اسفند و حال و هوای تازه عروسانه ام در سال بعدش همراه بود... گویی بیشتر از بهمن، عاشق اسفند شده ام! بخش خاطره بازی مغزم، در حال و هوای اسفند تمرکز بیشتری دارد!  کارهای عید هنوز تمام نشده است.. چند روزی هست که مجدد درگیر مقاله ام هستم و مجبورم نصفه نیمه ...
29 اسفند 1394

سفر مشهد

به نام خدا سلام به عزیزترین و عسل ترین پسر دنیا اسن روزها صدای خند و قاه قاه پسرکی از خانه ما به گوش میرسد که چندیست تمام عمر و هستی ما شده است! محمد عزیزتر از جان حرف میزند و حرف... پشت هم و پیوسته! قصه میگوید! شعر میخواند! قربان صدقه ما واسباب بازی هایش میرود و من از دور نظاره گر بزرگ شدن و گذر عمرم هستم.. چه کنم که این ثانیه ها را دریابم؟! چه کنم تا قدر تو را بیشتر بدانم؟!   پدر سه شنبه عصر به صورت غافلگیرکننده ای از سفر برگشتند. 5 شنبه صبح زود چمدان به دوش، به خانه مامان جون اینا رفتیم و صبحانه مفصلی (حلیم و..) خوردیم. بعد هم به راهپیمایی رفتیم و زودتر از همیشه، به همراه بابا جون و دایی عرفان برگشتیم. سریعا نماز خواندیم ...
28 بهمن 1394

محمدحسین بلبل زبان ما با پوشک خداحافظی کرد!

سلام به روی ماه بهترین و عسل ترین پسر دنیا!!! هر چه از شیرینی و حلاوتت بگویم کم است! انگار ثانیه ها کش می ایند تا من بیشتر و بیشتر ذوب در تو شوم! شیوه سخنوریت خاص و دوست داشتنی است!     -مامان مریم قشنگ! بخند! مامان خودتو لوس نکن! نگران نباش! الهی دورت بگردم!!! مامان! با من دوست میشی؟ بخند! نراحتی؟ خوشحالی؟ چی شد؟؟ -دوستت دارم! عاااااشقتم ( با لحن خاص و زیر لب!! این حرف را از خودم یاد گرفتی که هر روز در گوشت زمزمه -میکردم) بوس بوس جناب خان میگه!!  -انقدر بلا هستی که به محض خرایکاری و ویرانی فوری ببخشید یا ببخشیدااااااا میگویی و مارا میخندانی!! -گاهی که اسمت را میپرسیم میگویی حسن! محمدحسنم! و من کیف میکنم از ا...
13 بهمن 1394

آذر خوب!

سلام به شیرین سخن ترین پسرک پاییزی! این روزها به عشق شما حال دلم خوب خوب است! سفرهای پدر پیاپی ادامه دارد و من به امید شیطنتهای شما روزگار میگذرانم! این ترم ترم سختی بود! روزهای 1ش و 3ش هررررر ساعتی که از خانه خارج شویم، من باز هم باید مسیر مهد تا دانشگاه را بدوم و قلبم ز استرس درد بگیرد! دیگر استاد و تی ای می دانند من پسرک 2 ساله ای دارم! حتی دانشجویان خودم نیز متوجه شدند!! خداروشکر به خیر و خوشی ترم رو به پایان است! شما به شدت به چادر من حساس هستی و وقتی با مانتو به راهرو یا پارکیمگ میروم مرتب سوال میکنی ممان چادر سرته؟ مامان چادر سر کن!! اعداد را براحتی تا 10 و با کمک تا 15 میشماری. شعرهای منم بچه مسلمان، توپ قلقلی، اتل متل، پایی...
6 آذر 1394