شیرین زبانی های یک عشق 2 ساله!
تولد پسر گلم هفته ی گذشته بود! چون از قبل برنامه را در تعطیلات عید قربان گرفته بودیم، قصد گرفتن تولد نداشتم. روز تولد محمد هم بسیار سرم شلوغ بود و البته خودم هم کسل بودم. تا اینکه نزدیک غروب مامان تماس گرفتند که میخواهند بیایند. من هم کمی خانه را مرتب کردم و دیدم که با یک کیک بزرگ و هدیه ی جالب (تفنگ بزرگ) وارد شدند. با هم شام خوردیم و مامان جون اینا وزینب اینا هم بعد شام با کیک آمدند. شب خوبی بود ولی شما کلی جچیز در آن شب و شب قبلش (ساندویچ ساز) شکونده بودی :( آخر هفته میانترم کذایی اعتمادسازه داشتم که بلطف خدا خوب بود. جمعه هم نهار طلاییه و شب هم حرم حضرت عبدالعظیم. شنبه پیش د.صوفه رفتیم. دست شما در رفته بود و جانداختند!! بعد هم بهد...